چگونه فهم ‏HSP‏ بودنم در ۵۰ سالگی، زندگیم را دگرگون کرد

۵۰ سال زندگی کردم و بر این باور بودم که حساس بودنم «ضعف» است و باید سرکوبش کنم. اشتباه می‌کردم. روزی به پادکستی گوش دادم که در آن گوینده درباب کتاب «آدم بسیار حساس» دکتر …

WhatsApp Image 2022 10 10 at 19.16.04

۵۰ سال زندگی کردم و بر این باور بودم که حساس بودنم «ضعف» است و باید سرکوبش کنم. اشتباه می‌کردم.

روزی به پادکستی گوش دادم که در آن گوینده درباب کتاب «آدم بسیار حساس» دکتر آرون صحبت می‌کرد. آنچه در آن پادکست بیان شد، آنقدر برایم آشنا بود که انگار در حال توصیف زندگی من است. در نتیجه فوراً کتاب را خریدم. ۴۹ سالم بود. نمی‌توانستم باور کنم که چرا باید این همه دیر متوجه شوم که HSP بودم (و هستم). سوالاتی ذهنم را اشغال کرده بود. چرا تا حالا نمی‌دانستم؟ چرا هیچ‌کس تاکنون درباره این موضوع به من توضیحی نداده بود؟ چه کاری از دستم برمی آمد تا ویژگی بسیار حساس بودنم را بهتر درک کنم؟ البته این سؤالات پاسخی ندارند، یا بهتر بگویم پاسخ‌های که حال امروز مرا تغییر دهند. مهم این است که حالا فهمیده‌ام چنین هستم، چه کنم تا بهتر خود را بشناسم و رو به جلو بروم. به عنوان آدمی که مسن است، سه موضوع برایم حائز اهمیت است.

۱. تجارب دوران کودکی خود را مثبت‌تر دیدم

اینکه در پنجاه سالگی فهمیدم HSP هستم، احساسات مختلفی را به همراه داشت. حس عمیقی از اینکه من «نابهنجار» نبودم _اختلالی نداشتم. فهمیدن اینکه بسیار حساس بودن صرفاً یک ویژگی شخصیتی است و مغز من فقط با دیگران اندکی تفاوت دارد و کسان دیگری هم هستند که مانند من هستند، رهایی بخش بود ‌. در واقع ۳۰ درصد از جمعیت HSP هستند، و خب چه عالی که چندتایی از ما وجود دارند!

از اینکه فهمیدم در قلمرو بسیار حساس بودن نکات زیبایی وجود دارد هم لذت بردم. شامل توانایی شگفت انگیز ما در تفکر عمیق و قدرت احساسات ژرف ما نیز هست. ولی در عین حال از اینکه این همه سال طول کشید تا بفهمم این گونه هستم، بسیار غمگین شدم.

دکتر آرون چهار چالش مهم کسی که می‌فهمد بسیار حساس است را چنین می‌شمارد: خودشناسی، بازنگری، درمان، درنظرگیری حد و مرز.

بازنگری گذشته، خصوصاً برای من حیاتی بود، چون باید خود را شفا می‌بخشیدم و رو به جلو می‌رفتم. آرون تاکید می‌کند که بازنگری مهم است، چون کمک می‌کند بفهمیم آنچه را «شکست» می‌شمردیم، نشأت گرفته از عدم شناخت خودمان و دیگران از ما، به عنوان آدمی بسیار حساس بوده است. با بازنگری تجارب دوران کودکی‌مان با رویکردی مثبت، به مرور عزت نفس از دست رفته خود را باز می‌یابیم.

با چنین فهمی توانستم خاطرات و دوران کودکیم را از زاویه‌ای جدید مرور کنم.

حال نمی‌توانستم فلان سریال را تا آخر ببینم و اشکم درنیاید. یا چرا از صندلی بازی (و هر بازی پرتنش دیگری) خوشم نمی‌آمد . یا چرا اینقدر از مورد انتقاد قرار گرفتن اذیت می‌شدم.

مرا «زیاده حساس» و «زیاده خجالتی» می‌نامیدند. از اشتباه کردن می‌ترسیدم. همین طور آز اینکه دیگران را ناراحت کنم. هنوز یادم هست که فقط من از برخی اتفاقات ناراحت می‌شدم ولی همکلاسی‌هایم چنین نبودند. همین‌ها باعث می‌شد تا کابوس ببینم و تا روزها مضطرب می‌شدم

۲. شناختی که از HSP بودنم پیدا کردم باعث شده تا درباره مسن بودن خود احساس بهتری داشته باشم

وقتی پنجاه سال زندگی کرده باشی بدون اینکه بدانی بسیار حساس بوده‌ای، باید بازنگری‌های بسیاری انجام دهی. فقط چند سال اول کودکی نیست، باید عمری را بازنگری کنی! از دوران تحصیل گرفته تا والد شدنت و بسیاری اتفاقات دیگر. دارم به این فکر می‌کنم که چرا چنین تصمیمات شغلی گرفته‌ام و چرا برخی موقعیت‌ها این قدر دشوار بودند. فهرستی طولانی است. اما تجربه آزادی بخشی که با این کار توأم است، زندگی را دگرگون می‌سازد. حال می‌فهمم که چرا این قدر دنبال سکوت هستم. عدم علاقه‌ام به خرید از فروشگاه‌های شلوغ به دلیل بیش برانگیختگی‌هایی ست که در این مکان‌ها تجربه می‌کنم، و این اصلأ خوشایند نیست. «شادی» برای من به منزله کتاب خواندن، باغبانی و وقت گذرانی در طبیعت است ‌. بالاخره فهمیدم که چرا از گردهمایی‌ها و مکالمات سطحی همیشه بیزار بوده‌ام و می‌توانم ماهها و سالها از آن‌ها دوری کنم.

کشفیات این چنینی بسیاری داشته‌ام که باعث می‌شود زندگیم معنادار به نظر برسد. بازنگری این خاطرات باعث می‌شود با خود دوستانه‌تر برخورد کنم. پرتنش بودن عواطف و واکنش‌هایم در مقام یک HSP کاملاً بهنجار بوده‌اند: من «زیاده حساس» یا عاطفی نبودم. واقعیتم چنین بوده است. به هرحال گرچه واقعی بوده‌ام اما جامعه غربی ما می‌گوید که چنین چیزی قابل پذیرش نیست. از نظر آنان جشن گرفتن‌های پرسروصدا و فستیوال‌ها انرژی دهنده هستند. «مشغله زیاد» داشتن را مایه افتخار می‌شمارند ‌. مدیران قدرتمند و کسانی که خوب پول درمی آورند را تشویق کرده و سرمشق می‌شمارند.

برعکس آن عده‌ای از ما که مهربان‌تر بوده و دل‌نگران مشکلات جامعه هستیم را با واژه‌های مثل «اصلاح طلب ساده لوح» یا «دلخون» می‌نامند. بزرگ شدن در دنیایی که برای بسیار حساس بودن ارزشی قائل نیست یا درک و شناخت درستی از آن ندارد، باعث می‌شود HSP ها احساس به قدرکافی خوب نبودن کنند. در سطح شخصی فهمیدم که پنجاه سال از عمرم را با این تفکر غلط زیسته‌ام که بسیار حساس بودنم «نقص» و مایه سرافکندگی است، و باید بر این «عیب» قایق آیم و تنها از این راه است که در زندگیم موفق خواهم شد. با چنین طرز تفکری سعی کردم خود را با انتظارات جامعه و دیگران همخوان کنم، و باعث شد تا مدام تحت فشار باشم. اتفاقی که در بین HSP ها شایع است.

 

۳. از همه حسرت‌ها و ندامتها خود را خلاصی داده و بر زمان حال متمرکز می‌شوم

احساس ندامت خود را پنهان می‌کند. از اینکه زودتر نفهمیدم که بسیار حساس هستم پشیمانم. چون فشار و استرس زیادی به من تحمیل شد. برای این که از عواطف  قوی خود دوری کنم، همه کاری کردم تا محیط را کنترل کنم، واکنش‌های خود را نسبت امور کنترل کنم. اینکه چگونه خود را به دیگران ابراز کنم را کنترل کنم. خود را نه صددرصد که صدوده درصدی ارائه کنم تا کسی مرا مورد انتقاد قرار ندهد. اگر می‌توانستم کامل باشم، هیچکس ناراحت نمی‌شد. اما با اینکار دیگر نمی‌توانستم خودم باشم و کمال طلبیم مرا به سوی ترس و اضطراب سوق می‌داد.

ای کاش با خودم هم مهربان بودم. ای کاش می‌فهمیدم که عواطف دیگران چیزی نیست که قرار باشد من تحملش کنم. ای کاش می‌دانستم که هیچ کس نمی‌تواند کامل باشد _ و در واقع هیچکس هم از من چنین انتظاری نداشت. همه تلاش می‌کردند که خود کامل باشند.

ضمناً ای کاش قدردان ویژگی‌هایی چون همدلی، تفکر عمیق و شهود خود بودم. نه اینکه این ویژگی‌ها را سد راه زندگی خود ببینم (حالا نگاهم تغییر کرده است!) ای کاش از مدتها قبل می‌دانستم که شهود خوبم را پذیرا باشم. یعنی باز بودن نسبت به صداهای فراوان و پیشنهادات بسیاری را که شهودم ارائه می‌دهد و می‌تواند گاهی هم باعث شود که تصمیم گیری دشوار باشد.

بدون شک بزرگ‌ترین حسرتم این است که اگر در سنین پایین‌تر می‌دانستم بسیار حساس بودن چیست، مادر بهتری می‌شدم. فرزندانم را به «قوی» و «شجاع» بودن تشویق می‌کردم به اینکه خطر کرده و مستقل باشند و به هرچه می‌خواهند برسند. شاید اینها ویژگی‌های خوبی برای تشویق باشد، اما در این میان قدرت حساسیت و این که چه موهبت زیبایی است را نادیده گرفته بودم.

هردو فرزندم طبیعتی حساس دارند، اما دخترم از اینکه HSP بوده، دردسرهای بیشتری را متحمل شده است. از اینکه نتوانستم این حساسیت درونی را بارور سازم، دلشکسته هستم. خوشبختانه او حالا زن جوانی ست که در حال یادگیری این امر است که چگونه به عنوان HSP زندگی کند. ما با هم در این سفر رشدی همراهیم. بسیار شاکرم که او مجبور نیست ۵۰ سال صبر کند تا همین اکتشافاتی را دریابد که من دیر فهمیده‌ام. بازنگری باعث شده تا به این فهم و شناخت برسم. حسرت و اندوه باعث می‌شود تا نسبت به گذشته خود منفی نگاه کنم. در عوض، انتخاب می‌کنم تا شاکر باشم _نه صرفاً به این دلیل که فرصت داشته‌ام تا بسیار حساس باشم، بلکه به خاطر عشق و حمایتی که مرا به این مرحله رسانده است. به خاطر آدم‌های بسیار حساسی که می‌شناسم، خدا را شاکرم که می‌تواند تأثیر مثبتی در زندگیم داشته باشد.

نگاه رو به جلوی آدم بسیار حساسی که پنجاه ساله است

حالا پنجاه ساله‌ام و سعی می‌کنم زمان از دست رفته را جبران کنم. عطش زیادی برای دانستن هرچه بیشتر درباره حساسیت دارم. حالا مشغول خواندن کتاب عالی «کار برای آدم بسیار حساس» هستم و این گونه بیشتر می‌آموزم. به عنوان آدم مسنی که بسیار حساس است، این کتاب کمک زیادی در بازنگری و بازسازی گذشته‌ام کرده است. در حالی که در گذشته از بابت آن چه بودم شرمنده بودم، حالا با خود در صلح و آشتی هستم.

بر این جملات دکتر آرون صحه می‌گذارم، «حقیقت این است که بسیاری از HSP ها، اگر نگویم اکثریت، به سمت آن چیزی رانده می‌شوند که من نامش را `رهایی` می‌گذارم. حتی اگر تا نیمه دوم زندگی به درازا بکشد. و آن علاقمند شدن به یافتن پاسخ به سوالاتی ست که ندای درونشان می‌پرسد، نه سوالاتی که دیگران می‌پرسند.»

«رهایی» دقیقاً همان حالتی است که من احساس می‌کنم. آزادم تا خردی را در پی بگیرم که ندای درونم می‌خواهد. آزادم تا تصمیماتی را اتخاذ کنم که زندگیم را متحول می‌سازد، مثلاً ترک کاری که بابت آن دستمزد می‌گیرم و راه اندازی کار طبیعت درمانی خودم.

بر این باورم که بسیار حساس بودن دلیلی دارد. دنیا به امثال ما نیاز دارد. همان طور که دکتر آرون گفته، ما باید نقاط قوت خود را بشناسیم و بدانیم به این دنیای آسیب دیده چه چیزی را می‌توانیم هدیه دهیم. هیچ وقت برای فهمیدن اینکه کیستید و زندگی مبتنی بر ارزش‌های خودتان دیر نیست. واقعاً آدم خوش شانسی هستم، و با فهم حساسیتم به عنوان سرمنشاء ارزشمند، می دانم که نیمه دوم زندگیم هدفی بزرگتر و معنایی عمیق‌تر دارد.