آنچه معلم‌ها باید دربارهٔ شاگردان درونگرا و مشارکت در کلاس درس بدانند

در بسیاری از موارد از مشارکت در کلاس به عنوان ابزاری برای فشار بر دانش آموزان درونگرا برای صحبت کردن در کلاس درس استفاده می‌شود. شمار دفعاتی که معلم کلاس صدایم کرده و از من …

در بسیاری از موارد از مشارکت در کلاس به عنوان ابزاری برای فشار بر دانش آموزان درونگرا برای صحبت کردن در کلاس درس استفاده می‌شود.

شمار دفعاتی که معلم کلاس صدایم کرده و از من خواسته تا در «مباحث کلاس» شرکت کنم بسیار بوده و احتمالاً مواردی که در ذهن‌شان به من برچسب «بچه خجالتی که حرفی برای زدن ندارد» بیشتر بوده.

من صرفاً درونگرا نیستم، بلکه بسیار حساس (hsp) هم هستم، که یعنی به سادگی بیش برانگیخته می‌شوم،  همدل هستم و عواطف دیگران را با عواطف خودم یکی فرض می‌کنم. ضمنأ من اضطراب اجتماعی دارم، در نتیجه کلاس‌های درس همیشه برایم حکم جهنم را داشتند.

همه معلم‌ها و دانش آموزان مرا «بچه باهوشی» می‌شمردند. اوایل دست‌هایم را بالا می‌بردم تا جواب دهم، و بعد دیگر دستم را بالا نمی‌بردم چون دچار اضطراب عجیبی می‌شدم. به همین خاطر بود که دست از مشارکت در گفت‌وگوهای کلاسی برداشتم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه بالاخره وقت رفتن به کالج فرارسید. آه خدای من در یک موسسه خصوصی از دانشگاه هنر درس می‌خواندم که اندازه کلاس‌های درسی آن کوچک بود و تعداد دانش آموزان بین ۲۰ تا ۴۰ نفر متغیر بود .

مشارکت در کلاس درس در تمامی واحدهای درسی زیادی که باید می‌گذراندم، ضروری بود، طوری که از آن دوران حجم زیادی از خاطرات تلخ دارم. بله من هم قبول دارم که تعامل با دیگران از جمله مهارت‌های ضروری ست که همه درونگرایان  نیاز دارند آن را بیاموزند. اما اینکه به کاری مجبور باشی ماجرا را دشوار می‌کند و روش هویج و تازیانه همیشه به کار نمی‌آید، در واقع بسیاری از مواقع جواب عکس می‌دهد. اجازه دهید مثالی بزنم.

غیبت از کلاس به دلیل اضطراب اجتماعی

اضطراب اجتماعی کابوس است، اما اضطراب من در حدی بود که شروع کردم به غیبت کردن از کلاس‌ها. به این دلیل که نمی‌توانستم در کلاس‌ها با دیگران باشم و صدایم بزنند و سوالی بپرسند … بعد،  از فکر  به اینکه می‌توانم پاسخ درستی به سؤال بدهم یا نه، به حالت سکته می‌افتادم. بله تقریباً همین طور هم شد. اجبار در مشارکت در مباحث درسی باعث شد که اضطراب اجتماعیم بدتر هم بشود، و من متوجه دره عمیقی شدم که میان برونگرایان و درونگرایان کلاس وجود داشت.

جایی خواندم که برونگرایان با حرف زدن فکر می‌کنند و درونگرایان با فکر کردن است که فکر می‌کنند. هرچه بیشتر برونگرایان و درونگرایان کلاسم را می‌دیدم، بیشتر می‌فهمیدم که تا چه اندازه این گفته درست است. اگر کسی به طور خودانگیخته سوالی از من بپرسد، من باید چند دقیقه‌ای فکر کنم تا بتوانم جوابش را بدهم، باید مطمئن شوم که پاسخم درست و شسته و رفته است. همیشه به این موضوع فکر کرده‌ام که افکار من درونگرا آهسته‌تر از افکار دوستان برونگرایم است. اما ماجرا این نیست. موضوع این است که من درونگرا هستم و مدت بیشتری طول می‌کشد تا افکارم را بر زبان آورم و این هم اشکالی ندارد .

آنچه معلم‌ها باید دربارهٔ دانش آموزان درونگرای خود بدانند.

واقعاً لازم است که معلم‌ها از جمله اساتید دانشگاه این نکته را بفهمند و نسبت به دانش آموزان و دانشجویان درونگرای خود همدلی بیشتری نشان دهند. چون موضوعی جدی است. من تنها دانش آموز درونگرایی نبودم که این اتفاقات را از سر گذراندم. مسأله مهمی است. درونگرایان بسیاری هستند که صرفاً به خاطر همین موضوع مشارکت در کلاس رنج می‌برند و به این خاطر تحت فشار هستند و رنج می‌برند. واداشتن هرروزه دانش آموزان درونگرا به بیرون آمدن از موضع امن، اگر نگویم که راه حل غلطی است، حداقل راه خوبی نیست.

شخصاً در موضع امن خود خیلی خوب یاد می‌گیرم. در حقیقت درون موضع امن خودم است که شکوفا می‌شوم. وارسی مدام مفاهیم در سرم (که برخی اسم آن را ممکن است فکر کردن زیاده از حد بگذارند)، یادداشت کردن آنچه در ذهنم می‌گذرد، چیزی است که در آن خبره‌ام ، و آیا مگر یادگیری چیزی غیر از این است؟

حقیقت این است که اکثر مدارس برای درونگرایان، کلاس‌های درس دوستانه‌ای نیست. واداشتن دانش آموزان به مشارکت در کلاس _همان نکته‌ای که اکثر درونگرایان در آن مشکل دارند، ما را به جایی نمی‌رساند. وقتی این همه اطلاعات علمی دربارهٔ مفاهیم درونگرایی و برونگرایی وجود دارد، پس چرا معلم‌ها و اساتید تشویق به جدی گرفتن این دانش علمی نمی‌شوند؟ در رابطه با کار گروهی هم ماجرا همین است. می‌شود که درونگرایان بیشتر پروژه را انجام دهند، ولی برونگرایان آن را ارائه دهند. اما متأسفانه اصرار بر این است که همه باید مشارکت کنند. در حالی‌که این اصلاً عادلانه نیست .

برخی مسائل باید تغییر کند. باید برای دانش آموزان درونگرا و مشارکت در گروه طرح‌های جایگزین در نظر گرفت. این کمترین کاری است که نظام آموزشی می‌تواند انجام دهد و ما درونگرایان وقتی تصمیم بگیریم که مشارکت کنیم، نیاز داریم که بهتر شنیده شویم، چون حرف‌های خوبی برای گفتن داریم.

اگر من معلم و استاد بودم، چشمان خود را از تمرکز بر دانش آموز ساکت برمی داشتم و به آنچه دیگران می‌گفتند متمرکز می‌شدم تا ببینم که سمت و سوی گفتگو به کجا می‌رود. احتمالاً دانش آموز ساکت در انتهای مشارکت کلاسی، جمع بندی بهتری را می‌تواند ارائه کند. آنچه را که نمی‌توان نادیده گرفت این است که گوش دادن مهارت بسیار خوب درونگرایان است.

معمولاً این گونه است که دانش آموزان اجتماعی خوش صحبت مورد توجه و علاقه معلم‌ها قرار می‌گیرند، و «دانش آموزان ساکت» نادیده گرفته می‌شوند. من این موضوع را شخصاً تجربه کرده‌ام و بنا به تجاربم می دانم که اگر شما هم درونگرا هستید به احتمال زیاد همین تجربه را دارید.

قرار بر این است که مدارس کمک کنند تا یاد بگیرید که به عنوان انسان رشد کنید. اما اگر درونگرایان به خاطر اینکه نمی‌توانند مشارکت کنند مضطرب و افسرده شوند، آن وقت مؤسسات آموزشی به چه کار می‌آیند. یعنی مشغول کمک به رشد آدم‌ها هستند؟ پاسخ  یک «نه» محکم است.

مشارکت در کلاس امری ضروری است، اما برخی از مهارت‌های که آموزش داده نمی‌شوند نیز ارزشمند هستند، مثلاً گوش فرا دادن، اندکی تفکر، به خاطر سپردن و مشاهده کردن درست. اگر قصد کمک به دانش آموزان درون‌گرا است، می‌توانیم به آنچه می‌خواهند بگویند گوش کنیم، کلاس‌های درس را ساکت‌تر کنیم، و نیازهایشان را در نظر گرفته و به جای واداشتن آنان به گفتگو، پروژه‌های خارج از مدرسه برایشان در نظر بگیریم.

چون اگر چه دانش آموزان درونگرا از صحبت کردن در کلاس درس احساس  آسودگی می‌کنند، اما غالباً تیزهوش هستند، و نقاط بالقوه و قوت فراوانی دارند، همین طور ایده‌های عالی و واقعاً واقعاً واقعاً حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، ولی فقط زمانی که بخواهند، نه زمانی که ناچار به آن می‌شوند .

نویسنده: کیمیا ناتکار

مترجم: مینو پرنیانی