آدمهای بسیار حساس میخواهند در زندگی هدف داشته باشند. ببینیم پژوهشگران در این زمینه چه نظری دارند.
آیا می دانید چرا اینجا هستید؟ مهم نیست که هستید، سؤال عمیقی ست که جوابهای مختلفی به آن خواهید داد. برای یک آدم بسیار حساس (hsp) پاسخ به این سؤال بینش زیادی برای بهزیستن شما به همراه خواهد داشت.
روحهای حساس برای شاد بودن به چیزهای زیادی نیاز ندارند، داشتن هدف در زندگی از اساسیترینشان است. به تجربه این نکته بر من ثابت شده است.
سالهای طولانی از عمرم گذشت ولی نمیدانستم که میخواهم با زندگیم چه کنم. درست مانند جوانان دیگری که در آستانه پایان رسیدن دوران تحصیل در دبیرستان است. مشکل من فقط آینده حرفهایم نبود. موضوع تاثیری بود که میخواستم بر دنیا بگذارم و اینکه مسیر زندگیم میتوانست چه تاثیری بر من بگذارد.
فقدان هدف در دیگر همسالان نیز وجود داشت _اما به نظر نمیرسید که آنان به اندازه من و روح حساسم به داشتن هدف اهمیتی دهند. وقتی از بعضی از ایشان در اینباره سؤال میکردم که چرا میخواهند پرستار، مهندس، مکانیک شوند. امیدوار بودم پاسخشان به کارم بیاید و کمکم کند تا راهم را بیابم. دلم میخواست بشنوم: “میخواهم مردم را درمان کنم”، ” میخواهم راه حلهای بهتری برای حل مسائل پیدا کنم”، یا ” میخواهم کمکشان کنم در همان اتومبیل خود که هستند، دنیا را کشف کنند” اما پاسخهایی این چنینی میگرفتم، ” میخواهم پول پارو کنم”، یا ” دستمزدش خوبه”. از پاسخها ناامید شدم. پاسخها را قضاوت نکردم. من هم مانند دیگران تأمین شدن از نظر مالی را دوست دارم. بگذریم. واقعاً چگونه میتوانیم آنگونه که مایلیم، زندگی کنیم. مساله این است که من با انجام کاری که به صرف تأمین مالی انجام شود بدون آنکه هدف مهمی پشت آن باشد، مشکل دارم.
در پژوهشی که شخصاً انجام دادهام، مشخص شد که Hsp ها با داشتن هدف است که خوشحال میشوند. دیگر چه؟ جستجوی معنا باعت میشود انسان سالمتری شده و رشد بیابند.
اگر شما هم مانند من و دیگر HSP ها هدف محور هستید _ و هنوز جواب سؤال اولی که پرسیدهام را ندارید، و ندانید چگونه هدف خود را پیدا کنید، یا شاید هم وقتش رسیده که دورنمای خود را تغییر دهید و زندگیتان را به سمت معنادار بودن سوق دهید، به خواندن این مطلب ادامه دهید.
اما قبل از اینکه به این نکته بپردازیم که چگونه میتوانیم هدف یا علاقه خود را در زندگی بیابیم، اجازه دهید به پیشینه پژوهشی درباره Hsp ها بپردازیم. به این ترتیب میتوانید بفهمید که چرا ما hsp ها به سمت یافتن هدفمان از زندگی سوق میدهد.
پیشینه علمی ورای بسیار حساس بودن
همه آدمها تا اندازهای حساس هستند، اما برخی از ما بسیار حساستریم. تقریباً ۳۰ درصد بسیار حساس به دنیا میآیند و این حساسیت هم جنبه جسمانی دارد و هم جنبه عاطفی (پژوهشها نشان میدهد که ۴۰ درصد تا اندازهای حساس هستند و ۲۰ درصد از حساسیت اندکی برخوردارند). گاهی پژوهشگران نام این ویژگی را حساسیت پردازش حسی میگذارند. هر یک از این اسامی را نیز که بنامید، فراموش نکنید که بسیار حساس بودن امری کاملاً سالم و طبیعی است.
آدمهای بسیار حساس (HSP) در یک سر طیف هستند و معمولاً عمیقاً همدل و مهربانند، و با محیط اطراف خود ارتباط عمیقی دارند، همین طور با عواطف کسانی که در پیرامون ایشان هستند. ضمناً ممکن است در مقایسه با دیگران بیشتر به سروصدا، بو، نور و سایر موارد حساس باشند. اگر بسیار حساس هستید، بدانید که این موضوع رفع شدنی نیست. اما بسیار حساسها میتوانند یاد بگیرند که بیش برانگیختگی و محیطهای بیش برانگیخته ساز را مدیریت کنند.
برخی پژوهشگران بر این باورند که بسیار حساس بودن با نبوغ پیوند نزدیکی دارد _ آدمهای بسیار حساس عمیق فکر میکنند، با یک نگاه متوجه نکات زیادی میشوند و معمولاً شهود قابل توجهی دارند و شهود نقش زیادی در فهم هدف زندگی دارد.
واقعاً هدف را چگونه بیابیم
اگر در فهم هدف خود گیج بودهاید و از کسی که آگاه است یا دوستتان دارد، پرسیده باشید، به شما خواهند گفت، “دنبال علاقهات برو” یا “کاری که دوست داری را انجام بده و در آن صورت یک روز هم در زندگیت کار نکردهای.”
به هرحال، برخی از متخصصان روانشناسی با حس معنایابی ما چالش دارند. پژوهشگران دانشگاه استنفورد، کارول دوویک و همکارش گرک والتون پژوهشی داشتهاند که دو رویکرد نسبت به علایق شخصی به دست میدهد. برخی از نظر ذهنی صرفاً به علایق خود معطوف هستند، نظریه مشخصاً علایق. در حالی که برخی دیگر انعطاف دارند و به علایق از دیدگاه رشدی مینگرند. بنا به پژوهشها این دیدگاه رشدی علایق، مفیدتر است. چطور؟ خب، وقتی صرفاً با ذهنی بسته فقط درباره علایق خود میاندیشیم، که از همان بدو تولد در وجود ماست، فقط باید شغل متناسب با آن را بیابیم. با این نوع از ذهنیت، میتوان صرفاً فهرستی از علایق خود را نوشت و از میان آنها یکی را انتخاب کرد. اما به این ترتیب خود را از تجارب مطلوب محروم میکنیم، به صرف اینکه با ما “جور” در نمیآیند. ضمناً باور رایجی هست مبنی بر اینکه یافتن علاقه، به این معناست که ببینیم چه چیزی خوشحالمان میکند.
اما صرف نظر از اینکه چقدر فعالیت یا حرفهای را دوست داشته باشید، روزهایی هم هست که ابداً درباره شغلتان احساس شورمندی نمیکنید. ذهنیت بسته درباره علاقمندی به یک شغل باعث میشود تا هروقت احساس شوق و ذوق نکردید، آنها را رها کنید.
راه چاره چیست؟ دوویک و والتون می گویند عواطف را میتوان رشد داد. با فرضیه رشدی علایق، هنگام یافتن هدف انفعالی برخورد نمیکنیم. بلکه خود را در مقابل احتمالات مختلف ممکنه میگشایم. اینجا نگرش ما اهمیت دارد.
نقطه نظر ایشان باعث شده تا دورنماهای متفاوتی درباره زندگی خود پیدا کنیم. به جای اینکه فقط به یک جنبه و راه بچسبیم، آغوش خود را بر امکانات مختلف باز میکنیم.
۳ راه یافتن هدف در زندگی وقتی که بسیار حساس هستید.
۱. راههای تازهای را امتحان کنید _حتی اگر در آغاز باعث ناراحتیتان میشود.
اگر HSP هستید، پس به احتمال زندگی درونی غنی دارید. شاید انواع هنر را دوست داشته باشید.
زندگی درونیتان میتواند به شما احساس هویت دهد. اگر استعداد نقاشی یا کار داوطلبانه، بخشی از خود انگارهتان شده، آنوقت شاید امتحان کردن زمینهای دیگر به شما حس ناآسودگی دهد.
تا جایی که می دانم همچون بسیاری از HSP ها فعالیتی خاص داشتهام که برایم احساس رضایت و تا اندازهای هدف فراهم میکند. فعالیتهای من طراحی و نویسندگی ست. هرچند که اخیراً احساس میکنم فرصت اندکی برای طراحی دارم. با این حال این کارها بخشی از وجود من هستند، و هردو این موارد کمکم میکنند تا در فضایی آرام، ساعاتی را با درونم خلوت کنم. اینکه ناچارم ساعاتی از شبانه روز (۷/۲۴) خانه را ترک کرده و در فضایی پرازدحام، شغلی دیگر داشته باشم با امید به بازگشت به فعالیتهای مورد علاقهام قابل تحمل میشود.
می دانم که علاقمند نبودن به برخی کارها، مخصوصاً آنهایی که بیش برانگیخته ساز هستند، برای من که آدم بسیار حساسی هستم، امری طبیعی ست. به هرحال اینکه در موضع امن خود باشم، همیشه علاقه اول و آخر من نیست. پس شاید دلتان بخواهد بدانید که تلاش جدی میکنم تا از خانه بیرون رفته و کارهایی را انجام دهم که برایم خیلی هم راحت نیست، اما معنادار است. چون عاشق حیوانات هستم، مخصوصاً گربهها، در رابطه با امداد گربهها به چند نفر کمک میکنم. می دانم کمک کردن به حیوانات احساس هدفمندی خوبی به من میدهد.
آیا کاری هست که دلتان خواسته باشد انجامش دهید، اما انجام نمیدهید، چون عادی به نظر نمیرسد؟ اگر در زندگیتان احساس بی هدفی میکنید، بیرون آمدن از موضع امن خود را امتحان میکنید. به خاطر داشته باشید که شمایید که انتخاب میکنید چه مسیری برایتان معنادار است و روحتان را اغنا میکند.
۲. دنبال شهودتان باشید _بیشتر اوقات حق با اوست.
هنگام گرفتن تصمیمات در زندگیتان، گرایش بر این است که وزن بیشتر را بر عقل بگذارید. دلیل خوبی برای آن وجود دارد: میخواهیم انتخابهایی کنیم که عملی باشد. به هرحال، وقتی شهودمان را نادیده میگیریم، تمامی امکانات جادویی که دورنمای بهتری را برایمان فراهم میسازد را نادیده میگیریم.
اگر احساس میکنید باید مسیری را دنبال کنید یا با شخصی خاص صحبت کنید، یا به کلاسی بروید، حتماً این کار را انجام دهید. موانع زیادی بر سر راه آنچه شهودتان میگوید وجود دارد. یکی از مواردی که کمک میکند تا بیشتر به شهود گوش کنم، این است که به خودم یادآوری میکنم تاکنون تصمیمات “درستی” که در زندگیم گرفتهام، مبتنی بر همین خرد درونی بوده است. شهودم در انتخاب دوستانم، شغلم (که عاشق آنم) و همسرم، نقشی اساسی داشته است. در نتیجه خود را تحت فشار قرار ندهید. هرآنچه انتخاب میکنید، اجازه دهید شهودتان راهنماییتان کند.
۳. از زندگیتان لذت ببرید.
درست همان زمانی که اصلاً انتظارش را ندارید، هدفتان خود به خود هویدا میشود. بسیاری از ما آتچنان میخواهیم در زندگی خود معنایی داشته باشیم که شغل تمام وقت ما باشد و بشود پاسخ سؤال ” چرا اینجا هستیم؟”. بنا به پژوهش دووک و والتون، از طریق فرآیند رشدی طولانی مدت است که هدف خود را پیدا میکنیم. زندگی میکنیم و تجاربی کسب میکنیم که رفته رفته بر یافتن هدف کمکمان میکند.
با گذر زمان، بیشتر درباره خود و اینکه چه خدمتی میتوانیم به دنیا کنیم، میآموزیم، گاهی حتی بدون اینکه خودمان بفهمیم، هدفی پیدا میکنیم و معنای زندگیمان میشود.
حتماً این گفته خردمندانه را وقتی دنبال ارتباطی عاشقانه هستید، شنیدهاید که، ” وقتی دیگر دنبالش نیستی، پیدایش میکنی”. این نکته درباره هدف زندگیتان نیز مصداق دارد. دنبالش نگردید، فقط درست و حسابی و به کمال زندگی کنید، هدف خودش بر شما آشکار میشود.
نویسنده: توسین سانوسی
مترجم: مینو پرنیانی