آدمهای اغواگر (manipulator) به دنبال کسانی هستند که مهربان و هشیارند و از نظر عاطفی پاسخ ده هستند تا بتوانند ایشان را استثمار کنند. بسیاری از کسانی که در ارتباط با افراد سمی (اعم از خودشیفتهها، آدمهای ضداجتماعی و روان پریشها) تجاربی داشتهاند به من گفتهاند که:
- با سمیها در روابط نزدیک، دوستی، محیط کاری و حتی خانواده بودهاند.
- افراد طیف سمی با روشهایی بیرحمانه و سنگدلانه با قربانیان خود به روشهای ایده آل سازی، بی ارزش شماری، خرابکاری و رهاسازی برخورد میکردند.
- ماهها، سالیان و حتی دههها به طور کلامی، عاطفی و گاهی حتی جسمانی و جنسی از ایشان سواستفاده کرده و از نظر روانی آزارشان داده و نابودشان کردهاند.
- والدینشان آنان را پشت درهای بسته ایزوله کرده، در حقشان قلدری میکردهاند.
- مورد تعقیب و آزار و اذیت، دشمنی بیمارگونه، حملات خشمگینانه، خیانت مزمن و دروغگویی قرار میگرفتهاند.
- مورد کلاهبرداری و اذیت و آزار قرار گرفته و داراییشان (مالی و معنوی) را از چنگشان به در آوردهاند.
به عنوان نویسنده کتابهای خودیاری با هزاران تنی که از چنگ خودشیفتهها رهایی یافتهاند، مکاتبه داشتهام و آموختهام که آدمهای سمی و خودشیفتهها خیلی ساده یک آدم بسیار مهربان و هشیار را متقاعد میکنند که دچار بیماری پارانویا (بدبینی) است. یا اگر به سوءاستفاده ای که از ایشان شده اعتراض کردهاند به “فزون واکنش” بودن متهم شدهاند. در نتیجه کسانی هستند که مورد آماج قرار میگیرند، چون شرطی شدهاند که به خود شک کنند.
احتمالش زیاد است که شمایی که این کتاب را در دست دارید، احساس کنید توسط آدمهای سمی گرداگرد خود در هم شکستهاید. حال چه یک همکار از خود راضی باشد که مدام شما را نقد میکند یا همسری بدرفتار که هرروز شما را تحقیر میکند. آدمهای سمی قادرند هزینه های جسمانی، ذهنی و روانی ایجاد کنند. بیشتر اغواگران ملایم ممکن است باعث ایجاد ناراحتی، تنش، دلخوری و بیشتر از همه عدم رضایت شوند، و هرازگاهی از روشهای سکوت و قهر استفاده میکنند. بیشتر اغواگران “بدخیم” مثلاً خودشیفتههای فاقد همدلی، آسیبهای جدی زده و سلامتی و تندرستی و حتی زندگیتان را به خطر میاندازند. ایشان برای تعامل با دنیا از روشهای اغواگرانه استفاده میکنند. اغواگرانه بدخیم کلکسیونی از رفتارهای سخت افزارانه دارند که قابل تغییر نیست. گرچه ظاهراً چنین به نظر نرسد. چون سمی بودن یک طیف است، برای hsp ها آمادگی یافتن برای یک زندگی مؤثر از واجبات است. از حساسیت خود استفاده کرده و به آنچه درباره این هنرمندان حیله گر احساس میکنید، گوش فرادهید. نه اینکه مدام ندای درون خود را نادیده بگیرید.
چون این شکل از اغواگری و سوءاستفاده بسیار پنهان کارانه است، ممکن است تا قبل از اینکه بفهمید ماجرا از چه قرار است، تا مدتها در سکوت رنج ببرید. ما نامش را سوءاستفاده آب زیرکانه مینامیم (قربانیان احساس میکنند در حال دیوانه شدن هستند) یکی از تاکتیکها در روابط سمی که ادراک و واقعیت مدام مورد سؤال واقع شده و نامعتبر شمرده میشوند.
آنی یکی از کسانی که از این ماجرا جان به در برده برایم از تجارب گیج کنندهای که با همسرش دچار میشد گفت. گفت که “وقتی دعوایمان میشد و من دلایلی در محق بودن خود میآوردم، طوری حرف میزد که در انتهای بحت احساس میکردم ‘دیوانه’ شدهام. با خود فکر میکردم اصلاً چرا فکر کردم که حق با من است و باید خود را در اولویت قرار دهم.
آثار چنین رفتار گمراه کنندهای به منظور سوءاستفاده آب زیرکاهانه است تا قربانی روی پوست تخم مرغها راه برود و به خود شک کند کریس مورد سوءاستفاده عاطفی و ذهنی دوست دختر خودشیفتهاش قرار میگرفت. زندگیش پر از همین سوءاستفاده های عاطفی و بازیهای ذهنی بود که بسیار شایع بوده به منظور سوءاستفاده های پنهانی به کار میروند. کریس میگفت، “این ارتباط باعث شده بود تا به غرایز و عقل خود شک کنم. با داستانهای ضد و نقیض و شواهد نامعقول انگار که مرا دور خودم چرخ بدهد. مرا وامیداشت تا رفتارهایی از خود نشان دهم که اصلاً دلم نمیخواست و اگر اجتناب میکردم، به من احساس گناه میداد.
سوءاستفاده های آب زیرکاهانه زمانی شدت مییابد که از آن استفاده میشود تا سوءاستفاده گر اصلی خود را قربانی جا بزند، کاری که در موارد سوءاستفاده رخ میدهد. وقتی آدم سمی نتواند شما را کنترل کند، شروع میکند به اینکه به شما تهمت بزند و حیثیت تان را لکه دار کند.
مالی یک نجات یافته دیگر ماجرای دلخراش خود را چنین تعریف کرد که زوج خودشیفتهاش سعی کرده بود خود را بکشد و مرگ خود را به مالی منتسب کند. مالی گفت، ” اسلحه را روی شقیقه خود گذاشته و گفت که خود را میکشد و از من میخواست که من هم خودم را بکشم. گفت وگرنه کاری میکنم که همه فکر کنند تو مرا کشتهای. مالی ادامه داد که قبل از آن هم به همه گفته بود که من مالی را خیلی دوست دارم ولی مالی مدام به خودکشی فکر میکند. میخواست طوری جلوه دهد که من آنقدر او را اذیت کردهام که او هم مجبور شده خودش را بکشد. من اصلاً اهل خودکشی نبودم. همین تهمتهایش باعث شد تا همه دوستان و اقوام از من رو برگردانند. همیشه مرا از دنیای بیرون منع میکرد و با اینکه نوزادی داشتیم، روزی یک وعده بیشتر به من غذا نمیداد. ”
با اینکه سمی بودن طیف است، بی رحمی این افراد را ابداً نمیتوان دست کم گرفت، مخصوصاً وقتی که فاقد قوه همدلی هستند. درست مثل خودشیفتهها. این گونه روابط و مشکلات بهنجار نیستند و نمیتوان آن را جزو مشکلات ارتباطی حساب کرد. الگوهایی از بدرفتاری فجیع و بازیهای روانی حساب شده است.
داستانهای زیادی درباره قربانیان خودشیفتهها شنیدهام، مخصوصاً زمانی که این قربانیان تصمیم میگیرند، فرد خودشیفته را ترک کنند ، از تعقیب کردن و آزار دادن قربانیان گرفته تا پخش کردن عکسهای خصوصیشان و حتی تلاش برای بی آبروکردن ایشان در محیط کارشان. مثلاً تعدادی از این قربانیان به من گفتهاند که برخی از این شرکای زندگی پس از اینکه قربانی ایشان را ترک کرد، بین همکارانشان شایعه کردهاند که او معتاد است.
همچنین به طور محرمانه به من گفتهاند که آدمهای سمی در زمانهایی که فرد پر از تنش، اندوه، بارداری، سقط جنین و حتی بیماریهای شدید بوده، به حال خودش رهایش کردهاند. همان طور که تریسی یکی از نجات دهندگان عنوان کرد که “متوجه شدم بافتی که دکتر از من برای آزمایشگاه فرستاده نشان دهنده سرطان بدخیم و پیش روندهای ست که میبایست هرچه سریعتر عمل میکردم تا سرطان به دیگر بخشهای بدنم سرایت نکند. همان شب موقع خوردن شام در رستوران ماجرا را به او گفتم. فکر میکنید چه گفت؟ ‘حالا قراره امشب سرشام دربارة سرطان صحبت کنیم؟’ بعد از عمل جراحی، از او خواهش کردم تا اگر ممکن است برایم قهوه درست کند. در جواب گفت، ‘چرا خودت درست نمیکنی؟’ ”
از نظر آدمهای بهنجار و مهربان، این چنین رفتارهایی غیرقابل باور است و از نظر یک خودشیفته این هم یکجور سبک زندگی ست. هرچه فرد بر روی طیف سمی بودن فراتر رود، احتمال سادیست (دیگرآزاری) شدن و به عمد بد جنسی نشان دادنش بیشتر میشود.
یکی دیگر از این نجات یافتگان یعنی پائولین به من گفت، “به من گفت، ‘کاری میکنم که هر روز تولدت زار زار گریه کنی، حالا ببین.’ منظورش اشک خوشحالی نبود. ماجرا از این قرار بود که جشن عروسی دوستم بود. بعد از مراسم به هتل بازگشتم و رفتم تا در اتاقم استراحت کنم که او را با کسی دیگر دیدم. خشکم زد. و او گفت، تو هم بیا…. ‘”
برخی از ما، خودشیفتهها را در خانواده خود داشتهایم. یکی از نجاتدهندگان یعنی دیانا شرح داد که مادر خودشیفتهاش زمانهایی که دیانا بیمار میشد او را به حال خود رها میکرد. “تمام روز را از خانه بیرون میرفت. پدرم آن روز وقتی به خانه آمد دید که من غش کردهام و در استفراغ خودم غرق شدهام. داشتم میمردم و جراحی شدم. یک هفته در بیمارستان بودم. ولی مادرم فقط دو یا سه بار به دیدنم آمد و هرگز از اینکه تنهایم گذاشته بود، عذرخواهی نکرد. بار بعد دوازده سالم بود. آبله مرغان گرفته بودم و حالم اصلاً خوب نبود. اما مادرم نمیگذاشت در خانه بمانم و استراحت کنم. روز اول مریضی آمد در اتاقم و داد زد ‘برو بیرون. نمی خوام ببینمت!’ مجبور شدم بروم در خیابان بمانم. درحالیکه همه بدنم تاول زده بود. هم خجالت میکشیدم و هم درد داشتم. ”
تأثیر والدین سمی بر روی قربانیان مادامالعمر است. آماندا که پدری سمی داشت که از او سوءاستفاده جسمانی میکرد، گفت که هنوز هم به عنوان یک بزرگسال از داشتن چنین پدر بدطینتی ناراحت است. توضیح داد که” همیشه دنبال گرفتن تأیید دیگران هستم، چون به درکی که شخصاً از واقعیت دارم، شک دارم. حالا میبینم من نبودم که عیب و ایراد داشتم، او بیمار بود.”
آماندا که پدرش وقتی کودک بود از او سوءاستفاده جنسی میکرد و اگر مخالفت میکرد او را کتک میزد، گفت که هنوز هم به عنوان یک بزرگسال از داشتن چنین پدر خبیثی ناراحت است و توضیح داد که، “همیشه دنبال گرفتن تأیید از دیگران هستم. چون شخصاً درکی از خود ندارم.” مادام که نام درستی برای رفتارهای غلط پدرش نیافته بود، این آسیب درمان نشد. “همیشه فکر میکردم که من هستم که عیب و ایرادی دارم، اما ابداً چنین نبود، او بیمار بود.”
این نوع بیرون از گود ایستادن در بین بزرگسالانی که در کودکی والدین خودشیفته داشتند بسیار شایع است. تا جایی که من از بررسی و مصاحبه با ۷۳۳ بزرگسال که در کودکی والدین خودشیفته داشتند، متوجه شدم. این افراد مدام دچار شک به خود بوده و ضمناً ارزشمندی خود را زیر علامت سؤال میبرند. بزرگسالانی که در کودکی والدین خودشیفته داشتهاند حالت “تدافعی” دارند. در نتیجه دچار حس شرمزدگی، خود انتقادی، خودآزاری، اعتیاد، تمایل به خودکشی داشته و البته در بزرگسالی نیز جذب آدمهای خودشیفته میشوند.
دوستی با خودشیفتهها نیز میتواند پر از سوءاستفاده باشد. بسیار شنیدهام که دوستان خودشیفته ابتدا با چاپلوسی تلاش میکنند تا اعتماد آدمهای بسیار حساس را جلب کنند، فقط به این دلیل که آنان را تخریب کرده و آبرویشان را ببرند. یکی از نجاتیافتگان از بدرفتاری غیرمنتظره چنین بهاصطلاح دوستان خوب گفت که گرچه اوایل رفتار گرم و صمیمانهای داشت اما بعداً به نحوی سادیستی (دگرآزارانه) دنبال دوستپسر او بود. گفت، “از اینکه قادر بود روابط مرا بر هم بزند، احساس غرور میکرده است. ضمناً نهتنها با من رقابت داشت، بلکه میخواست از من جلوتر باشد. در جمع دوستان مشترکمان نیز تلاش میکرد تا با آتوهایی که از من داشت، مرا سکه یک پول کند.” تأثیر این رفتارهای ناجوانمردانه آنقدر برای بیمارم دشوار بود که دچار بیماری فشار خون، کاهش اشتها و افسردگی شد. گفت،” باز هم خوشحالم که درسم را گرفتم. اینکه یک انسان میتواند تا چه اندازه بی رحم باشد. ”
آدمهای بسیار حساسی چون شما که گرفتار شکارچیان سمی هستند، مایلاند خود را سرزنش کنند و وقتی آماج سوءاستفادههای موذیانه قرار میگیرند به درون رجعت میکنند. موضوع ازاینقرار است که جامعه به ما یاد داده است که حسهای غریزی خود را نادیده بگیریم و بسیار حساس بودن خود را بیماری فرض کنیم و نه یک مهارت بالقوه طبیعی. در نتیجه حرف زدن درباره این سوءاستفاده و درنهایت از حق خود دفاع کردن به نظر به شدت خطرناک میآید. مخصوصاً وقتی که این سوءاستفاده گر نقاب خوش ساختی به چهره دارد. همان طور که ربکا به من درباره همسر سابقش گفت که چهره سرشناسی بود و همه او را به عنوان آدمی پاک سرشت میشناختند. ” از بسیاری جهات تحت تأثیرش قرار گرفته بودم. نمیدانستم خودم کیستم. نمیتوانستم برای خودم تصمیم بگیرم. احساس بی پناهی و نومیدی میکردم. از خودم متنفر بودم به جایی رسیدم که فکر میکردم دیوانه شدهام.” از بسیاری از این نجات یافتگان شنیدهام که سعی کرده بودند درباره این سوءاستفاده و بدرفتاری حالا در هر شکلی که وجود داشت کلامی، جسمانی، جنسی، مالی یا عاطفی با دیگران حرف بزنند. اما فایدهای نداشت.
سیستم قضایی نیز ما را نادیده میگیرد. فشارهای قانونی، خانوادگی، دوستان و گاهی حتی درمانگران نیز که نمیفهمند که شرایطمان بهنجار نیست و ماجرای اعمال قدرت است و تمامی ارکان زندگی و سلامت روان کسی که میخواهد نجات پیدا کند بههمریخته است. سوءاستفاده و بدرفتاری عاطفی و روانی عزت نفس و ارزش گذاری بر خود را در هم میشکند، تا مدتها عوارض آن برجای میماند و آثار ناتوانکنندهای دارد.
آنچه این نوع از بدرفتاری را آسیب رسان تر میکند، این است که حتی نمیتوانیم رنجی که میکشیم را معتبر بدانیم. قربانیان گاهی صرفاً به این دلیل پی درمان میروند که راهی برای کنار آمدن با این بدرفتاری بیابند و تشویق شوند که با آزاردهندگان بدرفتار در همین رابطهای که وجود دارد ادامه دهند. ماجرا میتواند حتی فراتر از این رفته و به این نتیجه برسند که آزاردهنده فردی مهربان است و توان تغییر کردن دارد. حتی این شانس و اقبال را ندارند که فرد بدرفتار را برای درمان ببرند. چون همسر خودشیفتهشان درمانگر را فریب داده، نقش قربانی را بازی میکند و فضای درمانی را به زمینبازی بازیهای روانی خود مبدل میسازد.
میدانید چرا؟ همه درمانگران بهطور کامل اینگونه از دستکاری (manipulation) را نمیشناسند. چرا باید بشناسند؟ خودشیفتههای واقعی و روانپریشها پی درمان نمیروند، مگر اینکه دادگاه مجبورشان کند. بسیاری از ایشان نقاب بر چهره میزنند. ماهیت رفتار اختلال گونهشان معمولاً به طرز عجیبی پشت درهای بسته باقی میماند.
شاید شما نیز همچون من و این نجات یافتگان از عملکرد این افراد سمی آگاه باشید و به عنوان یک hsp لازم است دنیا را از آن مطلع سازید. از آنجایی که با همکلاسیهای خشن و بدرفتاریهای عاطفی که با من شد، باعث شد تا همه عمرم در سفر مراقبت از خود باشم. حساس بودنم و همینطور همدل بودنم باعث شد آماج آسیب پذیری برای آدمهای سمی باشم. شیوه بار آمدنم طوری بود که مرا به دوستی و ارتباط با آدمهای خودشیفتهای وامیداشت که فاقد همدلی بودند. من نیز چون بسیاری از نجات یافتگان از دست خودشیفتگان در محیطهای سمی کار مییافتم. یاد میگرفتم تا سازگار شوم، کنار بیایم و اینکه بالاخره از آن محیطها بیرون بیایم. با خود صادق باشم باید بگویم که همینها باعث شدند تا رشد کنم وگرنه نمیتوانستم.
شخصاً میدانستم و از صحبت با نجات یافتگان دریافتم که شفا یابی از شر همه سمومی که از ارتباط با این افراد سمی ایجاد شده نیازمند تلاشی نفس گیر است. از بیست سالگی شروع کردم به تمرینات یوگا، درمان شناختی رفتاری، حساسیت زدایی، پردازش مجدد، و درمان رفتاری دیالکتیکی. خلاصه هر کاری میشد انجام دادم. صدها کتاب خودیاری خواندم و در دانشگاههای نیویورک، کلمبیا و هاروارد در دورههای تکمیلی روانشناسی، روان پویشی و روان شناسی اجتماعی شرکت کردم. درباره قلدری و خشونت تحقیق کردم و بالاخره من نیز چون هزاران نجات یافته دیگر تصمیم گرفتم کتاب خود را بنویسم. از دوره فوق لیسانس در دانشگاه کلمبیا با قربانیان خشونت و قلدری مصاحبه کردم. کسانی که بعدها قربانی خودشیفتهها میشدند. نتیجه همه این تجارب، کسب درکی عمیق از تاکتیکهای آدمهای سمی بود که نشان میدهد چگونه به روشهای مختلف خواستههای خود را محقق میسازند.
احتمالاً متوجه شدهاید که تعامل با آدمهای سمی باعث شده تا مهارتهایی به دست آورید که تا قبل از آن فاقد آن بودید. همچون بسیاری کودکان که با شمشیربازی مهارت کسب میکنند، وقتی بزرگ شدم، قادر بودم سمی بودن را از راه دور متوجه شوم. یاد گرفتم که طیفی وجود دارد. برخی از آدمها سهواً سمی هستند، و دیگران عامدانه بدخواهاند. تعداد انگشت شماری از ایشان اگر تلاش بسیار سختی کنند، میتوانند تغییر کنند، اما اکثرأ همچنان حیله گر و پرخاشگر باقی میمانند.HSP هایی چون خودم ناچارند این حقایق ناراحت کننده را هضم کنند تا بتوانند بفهمند که برخی از آدمها قصدشان آزار دادن ایشان است.
اگر آدم بسیار حساسی هستید، طی سالیان متمادی عادت مخربی کسب کردهاید، تلاش بیحدواندازهای برای مهربانتر شدن یا با توجه تر بودن کردهاید. برای مرز داشتن با آدمهای سمی جدال زیادی کردهاید. این کتاب بهمنظور کنار نهادن عادات مخرب این چنینی است و بر مراقبت کردن از خود، مرزبندی و حمایت از خود متمرکز است.
به محض اینکه شروع میکنید به در نظرگیری مرزهای سالم، به مرور متوجه میشوید که درست کردن هیچکس و حتی یاد دادن نجابت انسانی وظیفه و یا مسئولیت شما نیست. شما والدین یا درمانگر ایشان نیستید _تا همینجا هم بدون شک در حق کسانی که لیاقت این را نداشتهاند که به ایشان کمک کنید، تلاش سخاوتمندانهای کردهاید. حال وقتش رسیده تا ببینید لیاقت ماندن در زندگیتان را دارند یا با تلاش در راستای “تغییر” دادنشان فقط وابستگی را ادامه میدهید. آنان بزرگسال هستند و اگر بخواهند میتوانند شخصاً تغییر کنند.
این کتاب جایگزینی برای درمان نیست، تنها کتابی راهنما برای خودیاری است. لازم است اگر در حال شفادهی یک آسیب هستید، همیشه درمان را توسط یک متخصص انجام دهید. مبادا با خواندن آن احساس ناامنی کرده و یا آن را به عمل درآورید. از آن فقط به منظور ارتقاء عزت نفس خود و در نظرگیری حد و حدودهای روشن و امن استفاده کنید. امیدوارم با اطلاعاتی که از این کتاب به دست میآورید نه فقط از استعداد بسیار حساس بودن خود استفاده کنید بلکه در مواجهه با آدمهای سمی کارکشته و کارآمد شوید.
اگر میدانید که HSP هستید و عادت دارید جذب آدمهای خودشیفته شوید، بدانید که تنها نیستید. با اینکه برخی از جنبههای این ویژگی شما را در برابر شکارچیان عواطف آسیب پذیر میسازد، در عین حال ویژگیهایی دارید که میتواند شما را در برابر آدمهای سمی اقتدار بخشد، مرزهایی نیرومند در نظر گرفته، و با اغواگری و دستکاری ایشان برخورد کنید.
اصولاً جامعه یادتان داده که بسیار حساس بودنتان نقطه ضعف محسوب میشود، اما این ویژگی میتواند بزرگترین نقطه قوت شما محسوب میشود. حساسیت فوق العاده شما زنگ خطر درونیتان است. هنگام خطر زودتر به صدا در میآید. راهش این است که به درون رفته و به ندای درونی خود گوش کنید. به عنوان یک انسان همدل حساسیتتان یک قدرت ویژه است.
برگرفته از کتاب راهنمای آدم بسیار حساس در برخورد با افراد سمی: چگونه قدرت خود را از خودشیفتگان و سایر اغواگران پس بگیرید نوشته شهیدا عربی
ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)