فهرست
بسیاری از ما HSP ها در دورانی که داشتیم بزرگ میشدیم، هرگز عشقی دریافت نکردیم. حال اگر این طور شود چه؟
به عنوان کسی که HSP است، شاید تصویر ذهنی پیچیدهای درباره دوران کودکی خود داشته باشید، ممکن است وقتی به پشت سر نگاه میکنید، احساس کنید فقط امکان تحقق رویاهای تان را در رویاهای تان دارید. اما ضمناً ممکن است متوجه شوید که در دوران کودکی حساستان مورد سوتفاهم قرار گرفته، مورد انتقاد واقع شده، یا وادار به سکوت شدهاید. ممکن است بزرگترهایتان به شما گفته باشند که «زیاده …. هستی» و شاید از نظر عاطفی نیازهایتان را نادیده گرفته باشند، چون مثلاً به ایشان «تنش زیادی» وارد میکردید. و شاید برایتان این حس را ایجاد کرده باشند که حساسیتتان برایتان دردسر ساز میشود. به عنوان روانشناسی که در زمینه بسیار حساس بودن تخصص دارد، مرتباً به مراجعینم درباره بسیار حساس بودن گفتهام.در ابتدای درمان، مراجعین بسیار حساسم از دردسرهای HSP بودن می گویند. میپرسند، چگونه میتوانند از شر حساس بودن خلاص شوند؟
گرچه با رنجی که میبرند همدردی میکنم و من هم در این زمینه شخصاً چالشهای زیادی تجربه کردهام، بخشی از شغلم به عنوان درمانگر این است که توهم «خلاص» شدن از HSP بودن را کنار بگذارند چون کاری غیر ممکن است. پژوهشها نشان میدهد که پردازش حسی حساس (SPS) ویژگی که باعث بسیار حساس بودنمان میشود، امری ذاتی است، و در کل زندگی فرد با وی باقی میماند.
از آنجایی که نمیتوانید مانع از HSP بودن خود بشوید، بر این باورم که فقط یک کار میتوانید بکنید . یا یاد بگیرید که با HSP بودن خود زندگی کنید یا به بی یاوری خود اعتراف کنید. آنچه در این مطلب ارائه میدهم با همه عشقی که به HSP ها دارم همراه است. کار دشوار درمان کودک درون خود را انجام دهید. کودکی که تمام نپذیرفتنها را با خود به بزرگسالی آورده است. اما ابتدا ببینیم چرا تجارب دوران کودکی بر زندگی ما بخصوص اگر HSP باشیم، اثر میگذارد.
قبل از اینکه دربارهٔ ویژگیهای کودک درون و چگونگی درمان صحبت کنیم، اجازه دهید ابتدا ببینیم که چرا بسیاری از HSP ها در دوران کودکی چالش دارند و همین چالشها را با خود به دوران بزرگسالی میآورند.
میخاییل پلوس پژوهشی کرد که در آن مشخص شد چگونه حساسیت محیطی متفاوت و تعامل افراد مبتنی بر عوامل ژنتیکی بر فرایند سازگاری اثر میگذارد. به عبارت دیگر هم طبیعت (زن) و هم شیوه بار آمدن (محیط) توامان بر نوع عملکرد HSP ها اثر میگذارد. پژوهشی که اخیراً بر دوقلوها انجام شده فرض فوق را تأیید میکند. علاوه بر این پژوهش، مشخص شده که حساسیت امری موروثی است. این موضوع بر نقش منفی و مثبت زمینه اثر دارد. زمینه منفی باعث میشود که کودک بسیار تحت تأثیر قرار بگیرد و /یا واکنشی منفی نسبت به محرکهای بیرونی پیدا کند. زمینه مثبت بازتاب دهنده واکنش کودک در مراقب و شاهد بودن نسبت به جزییات میشود.
ضمناً این پژوهش، وقتی بر کودکان سه ساله انجام شد، نشان داد که کودکان بسیار حساس وقتی کیفیت پرورش والدین پایین است یعنی بسیار انتقاد کننده یا اقتدارگرا هستند یا بسیار بی دروپیکر هستند، کودکان بیشتر دچار مشکلات رفتاری و اجتماعی میشوند. وقتی در شش سالگی مجدداً این کودکان را مورد بررسی قرار دادند، متوجه شدند که کودکانی که سطح مراقبتی والدینشان مناسب نبود، همچنان از نظر شایستگی اجتماعی در سطح پایینی قرار داشتند و کودکانی که مراقبت مثبتی داشتند، تأثیر بهتری پذیرفته بودند .
این پژوهش از مفهوم تفاوت در تأثیرپذیری حمایت میکند.HSP ها به شدت تحت تأثیر تجارب مثبت و منفی قرار میگیرند.
در پژوهش دیگری درباره «بهتر یا بدتر بودن» حساسیت در محیط نیز این موضوع را تأیید میکند. با توجه به آنچه ذکر شد، حالا میتوانید تأثیر فزاینده سالها را بر کودکان بسیار حساس تجسم کنید.
همان طور که مراجعینم گفتهاند کوچکترین نکات مثبت در زندگی گذشته ایشان رویشان اثر مثبت گذاشته بود. مثلاً پدربزرگی که برای احساسات کودکیشان فضایی باز میکرد، یا معلمی که باور داشت در آینده آدم بزرگی میشوند، و/یا وجود فضایی فیزیکی در خانه که میشد در آن پناه بگیرند و از فضای زندگی پر مسأله خانواده دور شوند.
تصور تعامل با بزرگسالانی که فهیم نبوده و برای کودکان HSP خود احترامی قائل نیستند نیز کار سادهای است. تاثیرش را بر مراجعین خود میبینم: نیازهای برآورده نشده در زمینه پذیرش و عشق بی قید و شرط و تأیید نشدن، انتقاد از خود زیاد، کمال طلبی، مشکلات در تنظیم عواطف، افکار و رفتار، اعتماد و صمیمیت. دور نگه داشتن آدمها برای ممانعت از آسیب دیدن و مرزهای سست و جرات ورز نبودن، مزید بر مشکلات حرفهای، خانوادگی و مشکلاتی که در رابطه با فرزندان خود دارند، مخصوصاً اگر فرزندانشان هم بسیار حساس باشند.
«کودک درون» چیست؟ و آیا واقعیت دارد ؟
کودک درون آن بخشی از ماست که تجارب به یادگار مانده از دوران کودکی را به زندگی و اعمال دوران بزرگسالی انتقال میدهد. ابتدا یونگ بود که در مجموعه آثار (۱۹۵۹) از آن تحت عنوان «کودک الهی» یاد کرد و به عنوان یکی از چند کهن الگودر سطح جهانی یاد میکند. او نمونه مثالهایی از آسیب پذیری و اقتدار مقارن با آن ذکر میکند. عیسی مسیح، موسی، بودا، کریشنا و اوزیریس چند نمونه مثالی از این کهن الگو هستند . بعد از یونگ، درمانگران و نظریه پردازان دیگر نیز نمونه مثالهایی از این کهن الگو ذکر کردهاند که مستقیماً به کودک درون اشاره دارد. برخی نمونههای آن کودک طرد شده، کودک معصوم، آسیب دیده، مراقب، و پر دستاورد /کم دستاورد و کودک زرین است.
صرف نظر از زبانی که به کار بردهاند، این نمونهها مهم هستند چون هم در تجارب موفق حضور دارند و هم در نیازهای برآورده نشده و زخمهای شفا نیافته آسیبهایمان ردپایشان دیده میشود. هر کسی ممکن است انواع کودک درون را همزمان داشته باشد. ما هیچوقت کاملاً بزرگسال و بالغ نمیشویم. در عین حال که استعاره کودک درون واقعیت دارد، این موضوع نیز مشخص شده که مغز ما از بخشهای رشدیافته و رشدنایافته تشکیل یافته است. آمیگدالا مسوولیت پردازش محرکات ترس آور، تشخیص و واکنشهای آرام کننده را برعهده دارد. پژوهشها نشان میدهند که حمایت محیطی مثبت (که البته HSP ها به شدت از آن منتفع میشوند) میتواند باعث شود که کمتر نسبت به محرکات ترس آور واکنش نشان داده و کمتر دچار اضطراب بیمارگونه شویم. حمایت اجتماعی کافی داشتن مانع از فعالیت شدید مغزی میشود و اضطراب را کاهش میدهد. پژوهشهای که در این زمینه انجام شده پیام خوبی دارد: ما میتوانیم با فراهم کردن تجاربی مثبت، همچنان به رشد کردن ادامه دهیم.
درمان کودک درون به چه معناست ؟
درمان کودک درون به معنای تغییر الگویی است که مدتهاست در روابط خود از آن پیروی میکنید. به عنوان روانشناسی وجودگرا به مراجعینم درباره شفای کودک درون صحبت میکنم، منظورم این است که مسوولیت کامل تمام جنبههای کودک درونتان را بپذیرید. یاد میگیرید که از بخشهای مثبت کودک درونتان به نفع خود استفاده کنید، و همزمان میپذیرید که تجارب دوران کودکیتان میتواند بر زندگی دوران بزرگسالی تان تاثیراتی منفی داشته باشد. متعهد میشوید انتخابهایی کنید، نیازهای برآورده نشده دوران کودکیتان را برآورده کرده و کودک درون آسیب دیده و ترومازده خود را درمان کنید.
درمان کودک درون مسیر آسان و بی رنجی نیست. اگر کسی نتواند حالا به کودک درون خود رسیدگی کند، سرزنشش نمیکنم. برخی ترجیح میدهند که روی نشانگان آنی خود کار کنند. مثلاً یاد بگیرند که در ضمن اضطراب چگونه تنفس کنند یا دست از مقایسه خود با دیگران بردارند.
با این حال می گویم که درمان کودک درونتان میتواند آنقدر کمک کننده باشد که به عنوان یک HSP دیگر مجبور نیستید با زندگی کشمکش داشته باشید. جدی و عمیق کمکتان میکند تا مهارتهایی مانند تنظیم عواطف که نتوانستید در کودکی بیاموزید را یاد بگیرید. همینطور تفکر را. ضمناً کمکتان میکند تا سبک دلبستگی خود را بیاموزید به همین دلایل است که کار با کودک درون میتواند در درازمدت بسیار مؤثر بوده و در شیوه ارتباطی شما با خود و دیگران اثر بگذارد.
مثلاً:
- کار بر روی کودک درون، احتمال احساس پذیرش خود را افزایش میدهد.
- کمکتان میکند تا خود و دیگران را ببخشید.
- به شما اعتماد به نفس ارتباط با دیگران به عنوان انسانی تمامیت یافته را میبخشد، نه اینکه کودکی باشید که لباسهای بزرگسالان را بر تن کرده است .
چگونه کودک درونتان را وقتی HSP هستید، شفا دهید
اولین گام در شفادهی کودک درونتان آگاهی است. باید بدانید چگونه این بخش خود را در بزرگسالی بروز میدهید. اگر خود را منزوی کرده باشید، کار دشواری است، در نتیجه گرفتن بازخورد از آدمهای قابل اعتماد زندگیتان میتواند شما را در دیدن نقاط کور زندگیتان یاری دهد. درمان نیز کمک قابل توجهی میکند، چون فضایی امن را فراهم میسازد که میتوانید در چنین فضایی کودکتان را شفا دهید. آدمهای بسیار حساس میتوانند از درمان نفعی مضاعف ببرند، چون اصل و پایه بازی را برای سلامت ذهنیتان تغییر میدهد.
به محض اینکه از کودک درون آگاه میشویم، میتوانیم شروع کنیم به نوشتن در دفتر یادداشت روزانهمان، میتوانیم نامههایی خطاب به کودک درونمان (و از طرف کودک درون به خود بزرگسالمان) بنویسیم. به عکسهای از سنین مختلف خود نگاه و درک عمیقتری از نیازهای آن دوره خود به دست آوریم. نگاهمان باید همراه با توجهی کنجکاوانه و غیرقضاوت کننده باشد. انجام تمرینات ذهن آگاهی و تمرینات ورزشی (تمریناتی که پیوند میان جسم و ذهنمان را تسهیل کند) باعث رشد کودک درونمان شود. میفهمیم که کدام نیازهای دوران کودکیمان امنیت، پذیرش بی قید و شرط، عشق، درک، نیازهای جسمانی، عواطف، ارتباط و معنویت برآورده نشده است.
قدم بعدی تصویر سازی ذهنی است (مثلاً در زمینه نتایج مثبتی که دوست دارید). بنویسید و با آدمهای قابل اعتماد درباره آنچه برای کودک درونتان میخواهید صحبت کنید. باز بنویسید. ببینید دقیقاً چه میخواهید، و شیوه صحیح دستیابی به نیازهایتان به عنوان یک بزرگسال، خود به برنامهای برای تغییر تبدیل میشود .
در نهایت باید اقدام کنیم. متاسفم عزیزان بسیار حساس من، موضوعی نیست که بتوانید صرفاً آن را در ذهن خود انجام دهید. باید تصمیم بگیریم که عملاً اقدامی انجام دهیم. برداشتن گامهای مشخص برای برآورده کردن نیازهای برآورده نشدهمان و فراهم سازی محیطی که از بهزیستن ما حمایت میکند، در شفای کودک درونمان امری حیاتی است. برای مثال اگر قرار باشد که تغذیه بهتری داشته باشید، حتماً باید برنامهای درست را عملی کنید، ورزش کنید، و هرکاری که از دستتان برمی آید برای برآورده ساختن این نیاز انجام دهید (شاید دیگر قرار نباشد که غذاهای ناسالم مصرف کنید، میتوانید با یک دکتر تغذیه مشورت کنید).
کودک درون سالم و شاداب، بازی را به نفع آدمهای بسیار حساس تغییر میدهد
شخصاً برای خودم شفای کودک درون به منزله باز کردن قفل چگونه رشد کردن یه عنوان آدمی بسیار حساس بود. در حیطه تخصصی، مراجعین بسیاری را دیدهام که لازم است بدانند چگونه خود را همان گونه که هستند، بپذیرند، خود را دوست داشته باشند، و رضایت از زندگی را بیاموزند، و با مفهوم صلح و آرامش درونی آشنا شوند. اقدامی که هیچ گونه روش درمانی دیگری برایشان ممکن نمیسازد.
وقتی شروع به کار دشوار شفای کودک درون میکنیم، احتمال فراهم ساختن طیف وسیعی از تجارب بزرگسالی را فراهم میسازیم.
بله، رنج بسیاری را حس میکنیم، اما در عین حال زیباییهای دلپسندی را تجربه خواهیم کرد و هیچ کس نمیتواند بیش از یک آدم بسیار حساس قدردان زیباییهای زندگی باشد .
نویسنده: لوری کانگیلا
مترجم: مینو پرنیانی