عذرخواهی

عذرخواهی واقعی این گونه است (و چرا اینقدر دشوار است.) گفتن “ببخشید”، “معذرت می‌خواهم” چیزی فراتر از استفاده از چند واژه است، درباره همدلی، اقدام و هدف ورای واژه‌ها هم هست. بیماری که قرار بود …

this is what a real apology looks like and why theyre so hard to get

عذرخواهی واقعی این گونه است (و چرا اینقدر دشوار است.)

گفتن “ببخشید”، “معذرت می‌خواهم” چیزی فراتر از استفاده از چند واژه است، درباره همدلی، اقدام و هدف ورای واژه‌ها هم هست.

بیماری که قرار بود مترجم وی باشم، زنی حدوداً چهل ساله، از وقتی رسیدم، داشت با صدای بلند گریه می‌کرد. کسی که پرستار وی بود، به من نگاه می‌کرد، و یکباره چهره‌اش پر از عذرخواهی و اندکی خجالت شد.

دکتر چهل دقیقه دیر به قرار رسید و باعث ایجاد اضطراب در بیمار شده بود. هنگام انتظار برای آمدن دکتر، بیمار داشت به زبان اسپانیایی به پرستار می‌گفت، ” هیچ وقت نمی‌توانی به کسی اعتماد کنی. او به ما گفته بود که 30: 9 اینجا باشید. ما هم 30: 9 اینجا بودیم. هرکاری که گفته بود کردیم، پس او کجاست؟”

…متوجه شدم که این زن دو سال پیش با یک جرثقیل در حال حرکت تصادف کرده بود. حالا دردهای مزمن داشت، درست مثل اکثر بیمارانی که من مترجم ایشان هستم. هنگام انتظار برای آمدن دکتر گفت که هر روز صبح با درد شدیدی از خواب بیدار می‌شود و اینکه دردی شدید در ناحیه سر داشت  و این درد تمام روز ادامه داشت، تنهایش نمی‌گذاشت با اینکه هرکاری که به او گفته بودند را انجام داده بود، داروهای خود را طبق برنامه مصرف می‌کرد. منتظر مانده بود و علیرغم تمام موانع، به کمترین امیدها چنگ زده بود. اما درد تمامی نداشت. بارها در طول شب از خواب می‌پرید. مدام در گوش‌هایش صدای بلند  زنگ می‌شنید. فقط دلش می‌خواست بتواند بخوابد. چرا دکترها کاری برایش نمی‌کردند. احساس می‌کرد برای کسی اهمیت ندارد. در حالیکه اشک تمام صورتش را پوشانده بود، از جا برخاست و به اسپانیولی گفت, «مرا از دام رنج خلاص کنید.»

فریاد زد چون احساس می‌کرد دیده و شنیده نمی‌شود.

به عنوان آدمی بسیار حساس که با افسردگی و دیگر مشکلات روانی و سلامتی دست و پنجه نرم کرده است، قلبم به خاطر او به درد آمده بود. لحظاتی در زندگیم بوده که من هم احساس کردم برای کسی مهم نیستم (با اینکه از نظر منطقی می‌توانستم به خودم بگویم که نه این واقعیت ندارد.) زمان‌هایی هم بوده که احساس کرده‌ام مثل موشی هستم که درون قفسی گیر کرده است (شاید آن لحطه که زن بیمار فریاد می‌زد نیز چنین حسی داشته است). و ما آدم‌های بسیار حساس مسائل را نسبت به اکثر آدم‌ها بیشتر احساس می‌کنیم، در نتیجه من هم از دیدن حال و روز آن زن و خود را جای او گذاشتن، بسیار ناراحت شده بودم و چون ما همه چیز را بسیار عمیق حس می‌کنیم، مسائل را بیشتر از دیگران شخصی می‌کنیم. در نتیجه وقتی از ایشان عذرخواهی نمی‌شود، باعث می‌شود احساس کنیم به ما بی حرمتی شده است.

دکتر رسید و ما جلسه خود را داشتیم. در انتهای جلسه، دکتر می‌خواست برود که زن بیمار به اسپانیولی داد زد، “خیلی دیر آمدی دکتر. در حق ما اجحاف کردی.”. یادم از دکتر دیگری آمد که باز من در آن نقش مترجم را داشتم و دکتر در آن جلسه دو ساعت دیر کرده بود. منشی دکتر گفت که عادت دکتر همین است و چیز غیرمتعارفی نیست. آن دکتر از زیر کار دررو بود و بی آنکه کمترین عذرخواهی کند، اتاق را ترک کرد.

وقتی من و بیمار داشتیم در این باره صحبت می‌کردیم، واکنش دکتر مسخره کردن ما بود. داد سخن داد که کارش مهم است….

می دانم که او هم دلایل خود را برای دیر رسیدن داشت. بیمارش و من نمی‌گفتیم که او شرور یا آدم بدی است. فقط این را می‌دانستم که اگر دکتر صرفاً خیلی خلاصه می‌گفت، “ببخشید که معطل شدید”، احساس می‌کردیم محترم نگه داشته شده‌ایم. نه اینکه اصلاً چیزی نگوید. همان طور که هریت لرنر در کتاب “چرا نمی‌گویی ببخشید” گفته، “گاهی عذرخواهی نکردن‌ها بیش از خود رفتار اولیه آزاردهنده است.”

دکتر دو سال پیش گفت، ” دکترهایی مثل من برای آدم‌هایی مثل تو شغل ایجاد می‌کنند” و به حرفهایش ادامه داد، ” مگر تا حالا مطب دکترهای دیگر را ندیده‌اید.” جلوی خود را گرفتم تا به حرفهای خود ادامه دهد.” هیچکس جز شما اعتراض نمی‌کند. همه درک می‌کنند، پس چرا شما درک نمی‌کنید؟”

آماده بودم که دکتر اخیر نیز مانند آن دکتر صحبت کند ولی ، در کمال تعجب، به چشمان زن نگاه کرد و عذرخواهی کرد.

به به، عالی بود.

اهمیت یک عذرخواهی خوب، مخصوصاً برای کسانی که بسیار حساس هستند…. ماجرا از این قرار است، همه ما به عذرخواهی معنادار نیاز داریم، نه عذرخواهی ظاهری، بلکه عمیق و معنادار. طوری که همدلی در آن احساس شود، و باز هم چون ما همه چیز را عمیق احساس می‌کنیم، عذرخواهی صمیمانه شدیداً روی ما اثر می‌گذارد. ما خواهان همین هستیم. وقتی کسی چنین عذرخواهی می‌کند، تمامی خشم و ناراحتی از وجودمان رخت برمی بندد….

نویسنده: النی استفانیدر

مترجم: مینو پرنیانی