«ج» hsm ( مردی بسیار حساس) ، و «ر» non hsp(زنی غیرحساس) هستند که در دانشکده پزشکی با هم آشنا شده و ازدواج می کنند ، «ج» از «ر» ده سال کوچکتر است . وقتی متوجه می شوند که «ر» باردار است ، آنهم سه قلو ، «ج » فقط یک غُر کوچک می زند ، ولی «ر» این را می گذارد به حساب اینکه «ج » وی و بچه ها را دوست ندارد و نزاع سختی با او می کند . همین می شود که دیگر «ج» حتی غُر هم نزد . دانشگاه را رها کرده و در خانه نشسته و شروع کرد به بزرگ کردن بچه ها . «ر» حالا از دانشگاه فارغ التحصیل شده و پزشک موفقی شده بود .
شاید اگر «ج » که دچار عقده «مادر » بود ، خود را قبل از ازدواج درمان می کرد و اگر هردو قبل از ازدواج برای مشاوره ازدواج رفته بودند ، حالا «ج» هم از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و فقط همسر غیر حساس “non hsp” وی تنها به ظاهر برنده ماجرا نبود .
«ر » که آدمی غیر حساس بود ، هم ازدواج کرد ، هم ادامه تحصیل داد ، هم کار خوبی داشت و هم درآمد خوب ، حتی قبل از آنکه از سن بارداری وی بگذرد ، صاحب سه فرزند شده بود . اما همسرش «ج » روز به روز افسرده تر می شد . در واقع داشت او را از دست می داد .
همه اینها به این دلیل که «ج » برای خودش حقی قائل نبود . و قادر نبود از خود و منافع جمعی خانواده دفاع کند ، بلد نبود درست صحبت کند و زود کوتاه می آمد تا نزاعی به راه نیفتد.