بزرگ شدن وقتی hsp هستید، کار سادهای نیست. محرکات زیادی که دریافت میکنید، زیاده فکر کردن، و اوردوز عواطف همینها باعث میشد عادت داشته باشم خود را آدمی ” زیاده از هر چیز” بشمارم. به مرور متوجه شدم که همینها بر روابط من اتر میگذارد. همیشه حس میکردم برای اینکه دوست داشته شوم و مورد پذیرش باشم، لازم است کسی دیگر باشم.
گرچه سه سال است که پارتنری بسیار دوست داشتنی و حامی دارم، اما هنوز هم افکار مزاحم وسواسی دارم. لحظاتی که پر از تردید هستم و در هم میشکنم. و البته هشیاری فوق العاده ای دارم نسبت به هرکاری که او میکند و هر حسی که خودم دارم. عادت داشتم اینگونه فکر کنم که “اشکالی جدی دارم… تا اینکه با واژه” اضطراب ارتباطی ” آشنا شدم.
اضطراب ارتباطی چیست؟
همه ما چه hsp باشیم و چه نباشیم، دچار شک و تردید، ملالت، و لحظاتی از اضطراب به واسطه ارتباطاتهای خود میشویم.
زوج رمانتیک بودن مثل فیلمهای هالیودی نیست که به خورد ما میدهند. حالتی طبیعی ست که الزاماً آدمهایش همواره در حال بده بستان عشق نبوده و خواهان سکس نیستند. این گونه لحظات را تجربه کردن نیز خوب است، با هم رشد کردن، درباره خودمان و آن دیگری آموختن و عمق بخشیدن به ارتباط است.
اما اضطراب ارتباطی، یعنی تجربه کردن این لحظات با روشی اضطراب آلوده. مکانیزم کنار آمدن با اوضاع است و با هدف حفاظت از ماست که وجود دارد. به هر حال، باعث میشود دچار نوعی وسواس شویم تا ببینیم آیا واقعآ ” او همان آدم مناسب هست یا نه؟” یعنی معشوق و یا ارتباط عاشقانه را زیر علامت سؤال بردن.
اول خود را زیر علامت سؤال میبریم، و بعد ارتباطمان را، علیرغم اینکه در ارتباطی سالم، حمایت گرانه، پذیرا، و همراه با عشق هستیم. و هنگامی که بسیار حساس هستیم، آسیب پذیری بیشتری در مقابل اضطراب ارتباطی داریم چون، همه چیز را خیلی عمیق مورد وارسی قرار میدهیم و زیاد دربارهاش فکر میکنیم. اینجا چند دلیل برایتان آوردهام.
۱. از طرد شدن میترسند
Hsp ها غالباً از همان بچگی وقتی در حال بزرگ شدن هستند، این احساس را دارند که متفاوتند، انگار که اختلالی دارند (در حالی که چنین نیست). “من نرمال نیستم” و “من اشکالی دارم” از جمله خودپنداره های آدمهای بسیار حساس است. اغلب احساس میکنیم پیوندی میان ما با دیگران وجود ندارد. مخصوصاً وقتی کم سن و سال بودیم و مدام به ما یادآوری میشد که محکم باشیم، به جای اینکه حساسیت خود را بپذیریم.
به عنوان بزرگسال، از آنجایی که اضطراب ارتباطی ریشههای خود را در ترک شدن میدواند. میخواهیم مطمئن شویم که رها نمیشویم. در نتیجه میخواهیم از روبراه بودن همه چیز، از احساس خود گرفته تااعمال شریک زندگیمان مطمئن شویم. ذهن کسی که اضطراب ارتباطی دارد اینگونه میاندیشد که تمام و کمال بودن به معنای شادی است و شادی یعنی اینکه شریک زندگیمان رهایمان نخواهد کرد.
۲. بسیار با ارتباط خود پیوند نزدیکی دارند و تصور اینکه از دستش دهند، میتواند فرد را از پای درآورد.hsp ها همه چیز را مدام حس میکنند، از هیجانات گرفته تا کدورتهای قدیمی.
همهمان خوب می دانیم که وقتی احساس شادی و هیجان میکنیم، آن را با “خوب” بودن رابطهمان پیوند میزنیم. اما وقتی احساس اندوه، اضطراب یا نامطمئن بودن میکنیم، به طور خودکار فکر میکنیم که دیگر عشقی در میان نیست و این امر ما را بیشتر اندوهگین، مضطرب و یا مردد میکند.
۳. خیالپرداز و رویاپردازند
ما در فرهنگی بزرگ شدهایم که فیلمهای هالیودی و قصههای پریان که ابتدا از آن طریق با روابط رمانتیک آشنا شدیم، پایان شادی دارند. به عنوان یک hsp احتمال اینکه توقعات ما زیاد باشد بیشتر است _چون میخواهیم واقعیت را به قامت باورهای خودمان بدوزیم.
اما مساله اینجاست که توقعات بزرگ به غافلگیریهای بزرگ منجر میشود و این غافلگیریها به افکار مضطربانه ای چون ” پس این رابطهای غلط است” یا ” اگر هر روز پیام عاشقانهای دریافت نکنم، پس عشقی هم در میان ما نیست” منجر میگردد.
۴. آدمهای همه چیز یا هیچ چیز
وقتی به عنوان یک HSP اضطراب ارتباطی دارید، یا در حالت “عاشقید و زوج روحی خود را یافتهاید” یا در حالت “وقتی نگاهت میکنم، هیچ حسی ندارم، پس حتماً قرار نیست دیگر با هم ادامه دهیم.”قرار دارید، این طرز تفکر سیاه و سفید میتواند بسیار اضطراب آور باشد.
۵. به زمان تنهایی بیشتری نیاز دارید
روابط عاشقانه معمولاً پیوند نزدیکی با ارتباط، صمیمیت و عواطف پرتنش دارد. به هر حال به عنوان یک HSP، به سادگی در هم میشکنیم و به اوقات و فضای تنهایی بیشتری نیاز داریم تا باتریهای خود را شارژ کنیم. اما معمولاً ظاهری این چنینی دارد ” اتفاقی” افتاده چون فقط به اوقاتی برای تنهایی نیاز داریم. در حالیکه بقیه زوجها همهاش با هم هستند”… در نتیجه دچار احساس گناه شده و همان سؤال ناراحت کننده، “من عادی هستم؟” (بله هستید) اگر خود را در چنین شرایطی یافتید، نگران نشوید! اضطراب ارتباطی راهی ست (نیمه خودآگاهانه) تا به تروما، وابستگیها، زخمها و رنجهای دوران کودکیتان متصل شوید. در چنین شرایطی خوب است که برای مشاوره اقدام کنید.
اگر امکانش نبود این چند راه را توصیه میکنم.
۱. با شریک زندگیتان صحبت کنید.
میفهمم که دشوار است، ولی به هرحال همسرتان در گروه شماست. و اگر میخواهید ارتباطتان خوب پیش برود، مسائل خود را در میان بگذارید. اگر گفتگوی رودررو برایتان دشوار است، میتوانید نامهای بنویسید. یا آهنگی یا شعری بسرایید
۲. ترحم و شفقت با خود را تمرین کنید.
موضوع از این قرار است که مهمترین رابطه عاشقانهای که میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است. تمرین خوددوستداری یعنی کنار زدن باورهای غلطی مانند ” من بهنجار نیستم”، ” یا لایق عشق نیستم”.
۳. دور و برتان را از آدمهایی پر کنید که باعث میشوند احساس کنید دوست داشتنی هستید.
ریشه اضطراب ارتباطی در ترس از طردشدگی و رها شدن نهفته است.
۴. به خاطر داشته باشید که روابط، ابزاری خوب برای یادگیری و رشد هستند.
روابط رمانتیک دشوار هستند، اما در صورت سلامت، مهرآمیز و پذیرا بودن، میتوانید درباره خود اطلاعات بیشتری کسب کرده و موجودات بهتری باشیم. البته که منظورم بودن با آدمهای خودشیفتهای که از روش چراغ گازی استفاده میکنند، نیست.
۵. بودن در فضاهای خاکستری را یاد بگیرید.
یادتان هست درباره وضعیت سیاه و سفید چه گفتم؟ خوب بهترین کار این است که الگوی همه یا هیچ را تغییر دهید. گاهی در آن واحد هر دو حالت سیاه و سفید هست. میتوانید هم از دست همسرتان خسته باشید و هم عاشقش باشید. میتوانید هم دلتان تنهایی را بخواهد و هم دلتان برایش تنگ شود.
۶. از گذراندن اوقاتی به تنهایی لذت ببرید.
چند روز با خودتان خلوت کنید، فقط یادتان باشد دلیلش را برای همسرتان توضیح دهید.
بسیار حساس بودن موهبت است، و بودن با همسری که سعی میکند با بودن در کنارتان رشد کند، همه چیزی است که به آن نیاز دارید. فقط یادتان باشد که با خودتان صبوری کنید. چون بزرگترین مانع بر سراه، خودتان هستید.
نویسنده: فابین ریوت
مترجم: مینو پرنیانی