و چطور میتوان آرامش را دوباره به دست آورد
✍ نوشتهی «دِوان بِویِر» — ۷ اکتبر ۲۰۲۴
برای آدمهای بسیار حساس، فشارهای روزمرهی زندگی چند برابر احساس میشود.
اما چه میتوان کرد تا در میان این فشارها نفسی تازه کرد — بیآنکه فرسوده شد؟
زندگی برای همه پُرفشار است.
کارهای اداری از صبح تا عصر، بچهها، ضربالاجلها، و آشوبِ همیشگی — همان مظنونانِ همیشگی که سرمان را گیج میکنند و ضربان قلبمان را بالا میبرند.
اما برای ما، آدمهای بسیار حساس، این فشارهای معمولی میتواند به شکل بزرگنماییشدهای بر ذهن و بدنمان سنگینی کند.
گردبادِ هرروزهی حرکت، صدا، و چندکارگی، ما را میجَوَد و بیرون میاندازد — مثل تودهای از خمیرِ بیشکل.
انگیزهمان را از دست میدهیم، و دلمان میخواهد در شکافها و گوشههای پنهان زندگی بخزیم تا شاید از این همزدگیِ دائمی در دنیای مدرن لحظهای رهایی یابیم.
اما مشکل اینجاست: هیچ گریزی نیست.
زندگی باید ادامه یابد، بچهها باید بزرگ شوند، کار باید انجام گیرد، و قبضها باید پرداخت شوند.
نتیجه؟ ما میسوزیم و از پا درمیآییم.
ولی لازم نیست همیشه اینگونه باشد.
بیایید ابتدا ببینیم چرا آدمهای بسیار حساس زودتر از دیگران دچار فرسودگی میشوند،
و بعد من با شما به اشتراک میگذارم که خودم برای رهایی و بازیابیِ آرامش چه میکنم.
«چرخِ روزمرهی زندگی»
تحریک بیش از حد.
پسرم گیمر است، و برای حمایت از او گاهی پخش زندهاش را تماشا میکنم.
زندگی خودم را به یادم میآورد: صحنههایی از سایه و لرزش، حرکات تند و بیوقفه، چرخشهای ناگهانی، و جنبوجوشِ دیوانهوار — درست مثل فیلمی که فیلمبردارش زیادی تکیلا خورده باشد!
فقط با نگاهکردن، اضطراب میگیرم؛ حالتی شبیه سرگیجهی خفیف.
من یک مادر، یک معلم، و یک انسان بسیار حساسم.
بعضی روزها احساس میکنم دارم نسخهی واقعیِ همین بازی ویدیویی را زندگی میکنم.
به همکاران جوان و بیفرزندم نگاه میکنم و با حسرت به ناخنهای مانیکورشدهشان، به آن بیست دقیقه ماساژی که دستهایشان را نوازش کرده، یا به تواناییشان برای پناهگرفتن زیر پتو و چرتِ آرامِ بعد از کار، خیره میشوم.
اما برای من، خواستههای جهان هیچوقت آهسته نمیشود.
وقتی پسری هفدهساله داری که برای دانشگاه پول میخواهد، دیگر تعطیلاتی در پیش نیست.
وقتی معلمی با بیستوسه کودک هستی که نمیتوانی چشم از آنها برداری، «وقت استراحت» معنا ندارد.
و وقتی به خانه میرسی، صدای فریاد برای شام، اعلانهای گوشی، و پینگپینگِ پیامهای پیاپی یکی از نوجوانها، همراه با موسیقی رپِ بلندی که خانه را میلرزاند، به استقبالت میآیند.
گاهی احساس میکنم روی صورتم کهیر میزند، و میخواهم صورتم را بخارانم و در دستشویی پنهان شوم تا اضطرابم فروکش کند.
برای ما آدمهای بسیار حساس، این چرخِ بیامانِ زندگی بهایی سنگین دارد.
زیرا ساختار درونی ما به گونهای است که همهچیز را عمیقتر حس میکنیم — از جمله استرس را.
مشکلات بهظاهر «کوچک» برای دیگران، در بدن ما رسوب میکنند و در ذهنمان بارها بازتاب مییابند.
اگر در کنار این، فشار زمان هم باشد — مثل فهرست بلند کارها یا ضربالاجل نزدیک — ترکیبش دستورِ حتمیِ آشفتگی است.
نتایجش هم عاطفی است و هم جسمی.
اگر مثل من باشی، در اوج استرس، با یک لشکر «نیمهدوست» روبهرو میشوی:
آقای سرماخوردگیِ همیشگی، حملهی اضطرابِ پرحرف، و دوست دیرینهات افسردگی.
استرس باعث میشود نتوانیم میان واکنشِ غریزیِ «بجنگ یا بگریز» و واقعیت اجتنابناپذیر زندگی تمایز بگذاریم.
روزهایی بوده که حس میکردم بمبی ساعتیام — با تپش قلب، سرگیجه و لرزش.
اما آنچه دوستان، شاگردان یا فرزندانم میدیدند، تنها نفسنفسِ آرام و اندکی دستپاچگی بود، در حالی که در درون، واقعاً در حال فروپاشی بودم.
متأسفانه، این تجربه برای بسیاری از آدمهای حساس نادر نیست.
📍سه کاری که به من کمک میکنند با استرس و فرسودگی بجنگم
خب، حالا چه میشود کرد تا کمی آرامش بیابیم؟
در اینجا سه چیزی را با تو در میان میگذارم که به من کمک کردهاند.
۱. از بدنت مراقبت کن، احساساتت هم به دنبالش آرام میگیرند.
شاید ساده به نظر برسد — حتی کلیشهای — اما حقیقت دارد.
بدن فیزیکی ما تأثیر عظیمی بر واکنشهای احساسیمان دارد.
خوابِ کافی داشته باش.
اتاق خوابت را به پناهگاهی آرام بدل کن: با دستگاه صدای سفید ملایم، ملافههای نرم و دمایی خنک و دلپذیر برای خوابی عمیق.
ورزش کن تا تنشهای جسمی و روانیِ جمعشده در طول روز تخلیه شوند.
غذاهایی بخور که بدنت را در برابر اثرات استرس مقاومتر کنند.
وبسایت Health.com خوراکیهای زیر را پیشنهاد میکند:
سبزیهای برگدار مانند اسفناج، که سرشار از فولاتاند و به بدن کمک میکنند دوپامین (هورمون لذت) بسازد.
سینهی بوقلمون، ماهی، توفو یا عدس که حاوی تریپتوفاناند و میتوانند احساس آرامش و خوشخُلقی بیاورند.
خوراکیهای سرشار از آنتیاکسیدان، مثل بلوبری، که پاسخ بدن به استرس را بهبود میدهند.
شکلات تلخ (البته فقط کمی!) که سطح کورتیزول، هورمون استرس را پایین میآورد.
۲. یاد بگیر «نه» بگویی.
بهعنوان یک انسان بسیار حساس، نمیتوانم بشمارم چند بار فقط برای جلوگیری از درگیری یا احساس گناه، کار اضافی قبول کردهام.
به خانهای شلوغ و دو نوجوان عزیز اما لوس برمیگشتم، و وقتی «جنگِ کارهای خانه» شروع میشد، تحملِ آن حجم از فریاد را نداشتم.
پس پیش از آنکه خانواده بیدار شود، همهچیز را خودم تمیز میکردم — فقط برای آنکه صدایی بلند نشود یا کسی دنبال هدفون گمشدهاش نگردد.
حتی اجازه میدادم بچهها دیجی ماشینم شوند، و آهنگهایی بگذارند که مو به تنم راست میکرد و ضربان قلبم را تند.
همهی اینها فقط برای حفظ اندکی صلح در خانه.
اما نتیجهاش چه بود؟
من خودم این عادت بد را ساخته بودم، و استرسی که از آن میگرفتم بدتر از همان سر و صدا بود.
شاید تو هم همینطور باشی. نگران نباش — قابلِ اصلاح است.
راهش از یک واژهی سادهی دوحرفی شروع میشود:
نه.
نه، هدفونت را خودت پیدا کن.
نه، ایستگاه رادیو را من انتخاب میکنم.
نه، ریختوپاشت را خودت جمع کن.
بگو، و باور کن.
۳. گاهی فقط «برو».
بعضیها میگویند این کار نوعی فرار است، یا نشانهی ضعف.
اما برای آدمهای بسیار حساس چنین نیست.
رفتن میتواند اقدامی نجاتبخش باشد — نه همیشه، بلکه در آن لحظههای خاص که میدانی باید بروی.
اگر در مهمانی نیاز داری در دستشویی تنها بنشینی، برو.
اگر در محل کار لازم است چند دقیقه پیادهروی یا خرید کوتاه بروی تا نفس بکشی، اشکالی ندارد.
و اگر لازم است یک روز کامل مرخصی بگیری — بگیر.
ما نباید خودمان را سرزنش کنیم وقتی بدن و ذهنمان دارد پیام اضطراری میفرستد.
شاید بیست دقیقه یا چند ساعت یا حتی یک روز کار را از دست بدهی،
اما اگر خودت را از این «فرارِ نجاتبخش» محروم کنی، خودت را در وضعیت خطر قرار میدهی.
پس برو، نفسی تازه کن، و بعد با آرامش و کاراییِ دوباره به جهان بازگرد.
ما آدمهای بسیار حساس، بخشندهایم — و واقعاً هم میبخشیم.
اما گاهی باید کمی «خودخواه» باشیم:
باید موتور خودمان را روشن و روان نگه داریم تا خاموش نشود.
پس دوست حساس من، امید دارم پیام این نوشته برایت این باشد:
برای خودت وقت بگذار.
استراحت کن.
و حتی گاهی، بهکلی فاصله بگیر.
با این کار، نه تنها خسته نمیشوی — بلکه قویتر برمیگردی.
ترجمه شده توسط مینو پرنیانی. در آبان ۱۴۰۴ . لطفا در صورت کپی کردن مطلبی ، نام مترجم ذکر شود .
