برای درونگرا شاید سادهتر این باشد که جملات را در ذهن خود بسازد تا اینکه با صدای بلند بر زبان آورد.
چرا این قدر ساکتی؟
به عنوان درونگرا نمیتوانم تعداد دفعاتی که این سؤال از من شده را بشمارم، ولی یادم هست یکبار در دبیرستان کسی از من پرسید در حالت mute هستی؟ و من در پاسخ گفتم، دوست ندارم اینقدر حرف بزنم.
هنگام بزرگ شدن دختری خجالتی بودم که وقتم را به جای گفتگو با دیگران، صرف خواندن و نوشتن داستان میکردم. همکلاسیهایم سوالاتی این چنینی میپرسیدند، اما معلمها و دیگر بزرگسالان آه میکشیدند و میگفتند، ” اوه، او خیلی ساکته!”
همه درونگراها خجالتی نیستند. من فقط در مقایسه با اطرافیانم به اوقات تنهایی بیشتری نیاز داشتم. در نتیجه حالا برای اینکه به دنیا کمک کنم تا درک درستتری از ما داشته باشند، و شاید بتوانم جلوی پرسیدن این سؤالات بیهوده از دیگر همتایانم را بگیرم، اینجا پنج دلیل در توضیح صحبت نکردنمان را میآورم.
چرا درونگرا ها صحبت نمیکنند؟
۱. آرام باش، ما در حال فکر کردنیم
من معمولاً در حال فکر کردن به تجارب خودم هستم و جزئیات پیرامونم را مورد مشاهده قرار میدهم. فکر میکنم و زیاد فکر میکنم و مدام به افکار ذهنی خود رجوع میکنم. گاهی وقتی صحبت میکنم، فاصله میگیرم، برلحن صحبت کردن دیگران متمرکز میشوم و حتی کلماتی را که انتخاب میکنند را به شخصیت ایشان ربط میدهم. این به آن منزله نیست که من شنونده خوبی نیستم. خیلی خوب گوش میکنم (درست مانند دیگر درونگراها)، ولی وقتی نوبت حرف زدن خودم فرا میرسد، اوضاع به گونهای دیگر میشود. درونگراها اغلب حس میکنند که باید جملات زیبایی را در ذهن خود آماده کنند، قبل از اینکه افکار خود را بر زبان آورند. گاهی آنقدر به اینکه چگونه ایدهای را بر زبان آورم فکر میکنم که در نهایت لکنت زبان میگیرم و گاهی کاملاً چیز دیگری می گویم. گاهی هم نمیخواهم صحبت کنم و حواسم به زیباییهای اطرافم است.
نکته: اگر تعجب میکنید که چرا یک درونگرا طی مکالمه گوشه گیر یا بی علاقه به نظر میرسد، این نکته را در نظر بگیرید که شاید قصدشان دوری از شما نیست، بلکه فقط در افکار خود غرقند.
۲. ما در صلح و آرامش هستیم
من نیاز به سکوت دارم تا فکر کنم، تا خودم را سرپا نگه دارم، بخصوص این که در تمام مدت روز در محل کار یا مدرسه در کنار مردم هستم. درونگرایی باعث میشود فکر کنم چگونه معنایی را در زندگی و جهان به کار بندم. میخواهم بفهمم. در نتیجه به اوقاتی نیاز دارم تا به تماشای بی صدا بپردازم. سروصدا میتواند برای ما آدمهای درونگرا طاقت فرسا باشد. این گونه مواقع نومید میشوم و نمیتوانم فکر کنم.
چند روز پیش هوس سکوت کردم، از همکارانم خداحافظی کرده و اتاق پرسروصدا را ترک کردم. ناگهان چه حس آرامش فوق العاده ای داشتم.
نکته: همه افراد درونگرا به فضایی خلوت نیاز دارند، منظورم این نیست که دیگران نیاز ندارند، اما ما، درونگراها نیاز بیشتری به آن داریم.
۳. راستش را بخواهید تهی میشویم
به مدت دو سال در یک مرکز تلفنی کار میکردم و به مردم کمک میکردم. در طول شیفت کاری به حداقل سی تماس پاسخ میدادم و در پایان روز کاری کاملاً تهی میشدم. هنگام بازگشت دلم میخواست به اتاقم رفته و با هیچ کس صحبت نکنم. برای درونگراها حرف زدن محض میتواند خسته کننده و استرس زا باشد. وقتی هم سرپرست شیفت میشدم گرچه نیازی به تماسهای تلفنی نبود، اما زمان زیادی را صرف راه رفتن در دفتر و کمک به سایر همکاران میکردم که نیاز به تعامل رودررو داشت. چیزی که همیشه از آن فراری بودم، با این حال استقامت کردم و نکات زیادی درباره خود آموختم.
درونگراها به راحتی در اثر تعامل اجتماعی فرسوده میشوند. هم از نظر ذهنی و هم گاهی از نظر جسمانی. گاهی به همین دلیل سردرد میگیرم.
نکته: اگر یک درونگرا زود میهمانی را ترک کند یا تا مدتها در گردهماییهای اجتماعی دوری کند، لزوماً به این معنا نیست که نمیخواهد در کنار شما باشد، بلکه فقط به اوقات تنهایی نیاز دارد.
۴. ما دارای حریم خصوصی هستیم
برخی از صحبت کردن درباره خود و زندگیشان لذت میبرند، خواه موضوع پیش پا افتاده باشد و خواه جدی. متوجه شدهام که هر وقت امری که شخصی ست را فاش میکنم، فوراً احساس برهنگی و در معرض آسیب قرار گرفتن میکنم. دوست ندارم مردم همه چیز را درباره من بدانند. من آدمی خصوصی هستم و سالها طول کشید تا تصمیم گرفتم وبلاگ نویسی را امتحان کنم. بیان افکارم در قالب کلمات در یک صفحه، آسانتر از بیان آنها با صدای بلند است.
نکته: ممکن است وقتی زمان پاسخ دادن به سؤال شخصی فرا برسد، چون عادت نداریم صحبت کنیم، میتواند برایمان دلهره آور باشد، صبور باشند، با گذر زمان درونگراها زمانی که احساس راحتی کنند، باز خواهند گشت.
۵. ما چنین هستیم و این اشکالی ندارد.
خود را درونگرایی در بین برونگرایان میبینم. مواقعی بود در دبیرستان که تمام روز حتی یک کلمه بر زبان نمیآوردم، تا جایی که وقتی میخواستم در خانه صحبت کنم، صدایم خشن میشد، چون از حنجرهام کار نکشیده بودم. گاهی میخواستم تعامل انسانی داشته باشم، اما بیشتر از ثبت افکارم روی کاغذ و مشاهده اطرافیانم لذت میبردم. ساکت بودن ما همان چیزی است که هستیم. اشکالی ندارد که در مکانهای ساکت احساس راحتی بیشتری کنید، تا در جمعیت شلوغ. هرکس در جایی که به آن تعلق دارد، جایگاهی دارد. همه به اوقاتی برای تنهایی و خلوت با خود نیاز داریم.
نکته: درونگرا را وادار به صحبت نکنید و سعی نکنید او را برونگرا کنید. این اتفاق نخواهد افتاد. ما را همان گونه که هستیم دوست داشته باشید. چون ایرادی در درونگرا بودن وجود ندارد.
نویسنده: جوردن اندرسون
مترجم: مینو پرنیانی