۸ اعتراف یک آدم بسیار درون‌گرا

شاید به نظرتان آدم بی ادبی به نظر برسم، اما به این معنا نیست که دوستتان ندارم. شاید آنچه از من می‌بینید به این دلیل است که در عذابم. در دنیایی که به کام برونگرایان …

the essence of introver

شاید به نظرتان آدم بی ادبی به نظر برسم، اما به این معنا نیست که دوستتان ندارم. شاید آنچه از من می‌بینید به این دلیل است که در عذابم.

در دنیایی که به کام برونگرایان می‌چرخد، درون‌گرا بودن دشوار است. انتظار دارند که در گروه‌های بزرگ خوب عمل کنیم، بیشتر ارتباط اجتماعی داشته باشیم، بلند صحبت کنیم و برون‌گرا باشیم.

به عنوان کسی که درونگراست، اگر قرار باشد که این انتظارات شما را برآورده کنم، از نظر ذهنی و جسمی به هم می‌ریزم.

اینجا هشت موردی را برایتان فهرست کرده‌ام که درباره من بسیار درونگرایی که اضطراب اجتماعی هم دارد، مصداق دارد.

۱. اگر در موقعیتی به نظر بی ادب رسیدم، نه به این خاطر است که چنین هستم. شاید به این خاطر است که معذب هستم.

برخی گمان می‌کنند که من آدم‌ها را دوست ندارم، چون نه زیاد حرف می‌زنم و نه زیاد می‌خندم، مخصوصاً در اولین دیدار با ایشان. هرگز تمایلم این نبوده که بی ادب باشم یا سرد رفتار کنم. ماجرا از این قرار است که هزاران موضوع همزمان از ذهنم می‌گذرد: “خوب الان چی باید بگم؟”، ” نظرش درباره من چیست؟”، ” گند زدم یعنی؟ ” و از این قبیل. وقتی در کنار دیگرانی قرار می‌گیرم که نمی‌شناسم، ساکت هستم، ولی به این معنا نیست که دوستشان ندارم. به عنوان کسی که بسیار درون‌گراست، از ملاقات با آدم‌های جدید حس خوبی ندارم. صادقانه بگویم از بودن در کنار آدم جدید بیش برانگیخته شده و خشکم می زند.

صحبت کردن با غریبه‌ها و یافتن دوست از بین آنان، برای دوستان برونگرایم کار ساده‌ای است، اما برای من ممکن است یک ماه به درازا بکشد. حتی اگر از قبلش در جریان باشم.

۲. من عاشق تنها بودنم اما از تنهایی متنفرم

به عنوان درون‌گرا دوست دارم خودم کارهایم را انجام دهم. تنها به فروشگاه بروم، تنها به کافی شاپ بروم حتی تنها به سینما رفتن را هم دوست دارم. از تنها بودن در جمع احساس ناراحتی نمی‌کنم. صادقانه بگویم، حتی این امر را ترجیح می‌دهم. خوشم می‌آید که همه چیز گرداگردم پیش رود و من هم با افکارم تنها باشم. با این حال همانقدر که از تنها بودن لذت می‌برم، گاهی هم از بودن با دیگران و از محبت‌های دیگران لذت می‌برم. گرچه می گویم از انجام کارها به تنهایی ناراحت نمی‌شوم. گاهی آرزو می‌کنم که‌ای کاش کسی در کنارم می‌بود.

می دانید، هیچ کس از تنهایی خوشش نمی‌آید، حتی اگر بسیار درون‌گرا باشد. ما ” آدم‌های ساکت” به روابط نزدیک و مستحکم در زندگیمان نیز نیاز داریم.

۳. گفتگوی کوتاه مرا عصبانی می‌کند

مخالف گفتگوهای کوتاه هستم، چون نمی‌دانم این گونه مواقع چه کنم. معمولاً وقتی دیگران با من کوتاه صحبت می‌کنند، من هم جواب‌های کوتاه می‌دهم. مثلاً ” اوه” یا” بله “. در نتیجه بی آنکه بخواهم، ممکن است بی ادب به نظر برسم. به مرور در صحبت کردن آسوده‌تر شده‌ام، چون صحبت کردن با کسی که مرا جذب کند لذت بخش است اما از صحبت کردن درباره آب و هوا، یا برنامه‌های آخر هفته ناراحتم می‌کند. باعث می‌شود تپش قلب بگیرم، و بعداً نحوه عمل خود را زیر علامت سؤال ببرم. گاهی خود را به دلیل اینکه نمی‌دانم چه کار بکنم و چه بگویم مورد سرزنش قرار می‌دهم. می دانم که همه درونگرایان اضطراب اجتماعی ندارند، اما واقعیت زندگی هر روزه من چنین است. در واقع گفتگوهای عمیق را ترجیح می‌دهم. از من نظرم را دربارهٔ اخبار جدید بپرسید، یا نظرم درباره فروید را، یا اینکه درباره گرمایش زمین چه فکر می‌کنم، بی آنکه احساس تحت فشار بودن کنم، نظرم را می‌دهم.

۴. ای کاش تعداد دوستان نزدیکم بیشتر بود.

گروه کوچکی از دوستان خوب دارم. کسانی هستند که از بودن در کنارشان احساس راحتی می‌کنم، و هر وقت که بشود، با آنان هستم. اما در واقع دلم می‌خواهد که تعداد دوستانم بیشتر باشد، هرچند که در #مورد اول گفتم که برقراری ارتباط با دیگران برایم دشوار است.

راستش گاهی آرزو می‌کنم که دیگران به سمتم بیایند، نه اینکه من به سمت ایشان برم. ممکن است گفتن این حرف یک درون‌گرا به نظر عجیب بیاید، اما در دست گرفتن اوضاع توسط دیگران برایم راحت‌تر است.

به خاطر چنین چالشی، چهار سال دانشگاه را سپری کردم، بی آنکه یک دوست داشته باشم. ممکن است به عنوان یک درون‌گرا بگویم که اشکالی ندارد، اما در واقع از اینکه آن دوران دوستی نداشتم، متأسفم. این هم بخشی است که دارم روی آن کار می‌کنم. اما این هم مثل هر مهارت دیگری به صرف زمان نیاز دارد.

۵. با اینکه دوست پسر برون‌گرایم را دوست دارم، اما کنار آمدن با وی برایم دشوار است.

عاشق او هستم، اما گاهی بودن با وی برایم واقعاً آزاردهنده است. او اغلب دلش می‌خواهد کارهایی را انجام دهد که هزار سال هم که باشد دلم نمی‌خواهد انجامشان دهم. او نمی‌تواند درک کند که چرا من همیشه دلم می‌خواهد در خانه بماند و در آنچه او نامش را ” اکتشاف” گذاشته، مشارکت کنم. دلش می‌خواهد من دوستان و خانواده‌اش را ببینم، اما من این گونه مواقع حتی از فکر کردن به آن هم واقعاً مضطرب می‌شوم. گاهی او ظرف یک دقیقه برنامه ریزی‌های اجتماعی می‌کند که من برای انجام آن‌ها به مدت زمان بیشتری نیاز دارم. یکبار وقتی پیشنهاد داد خانواده‌اش را ببینم، دچار تنگی نفس شدم. بالاخره به دیدارشان رفتم و خیلی هم دوست داشتنی بودند. همه چیز خیلی خوب پیش رفت. به عنوان فردی بسیار درون‌گرا و بسیار تحلیل گر دارم یاد می‌گیرم.

۶. خانه می‌مانم تا دچار بیش برانگیختگی نشوم.

ازدحام و سروصدا مرا دچار بیش برانگیختگی می‌کند. حال می‌خواهد رستوران باشد، یا فروشگاه. در نتیجه بیشتر اوقات در خانه می‌مانم تا خود را از دیگران دور کنم. حتی اگر در خانه کاری نباشد که انجام دهم. اما باز بیرون نمی‌روم ون نمی‌توانم حرکات زیاد را تحمل کنم. نه اینکه از ایشان متنفر باشم، بلکه سروصدا و شلوغی است که مورد نفرت من است.

۷. وقتی همه حواس‌ها به من معطوف باشد، بد عمل می‌کنم.

در دوران تحصیل زبان آلمانی را به عنوان زبان دوم انتخاب کردم، و در آخرین روز باید به زبان آلمانی کنفرانس می‌دادم. با اینکه مهارت‌های زبان آلمانی من خیلی خوب است، اما موقع ارائه، ناگهان احساس کردم که این اولین روز آشنایی من با زبان آلمانی است. به لکنت افتادم و کاملاً آنچه می‌خواستم ارائه دهم را فراموش کردم، با اینکه ساعتها در این زمینه کار کرده بودم، قلبم دچار تپش شده بود. نه فقط در کلاس آلمانی، بلکه در دیگر موارد ارائه هم بد عمل می‌کردم.

نوشتن برایم کار ساده‌ای است ولی ارائه در برابر جمع آن دشواراست. از اینکه دیگران به من خیره شوند بیزارم. توجه باعث بیش برانگیختگی من می‌شود و آسیب پذیرم می‌کند.

۸. من آدمی عاطفی هستم، اما ابراز عواطف برایم کار ساده‌ای نیست.

احساساتی عمیق دارم. دوستانم را دوست دارم، همین طور خانواده‌ام را، و زندگی به شدت برایم معنادار است. اما گاهی نمی‌دانم چگونه باید خود را ابراز کنم. به عنوان کسی که بسیار درونگراست، بسیاری از افکار و احساساتم را برای خودم نگه می‌دارم، حتی وقتی که واقعاً دلم می‌خواهد که خود را با دیگران به اشتراک بگذارم.

وقتی پای خشم و استرس در میان باشد، احساساتم به طرز عجیب و غریبی بیرون می‌آید. وقتی افسرده می‌شوم گریه می‌کنم. وقتی عصبانی هستم ممکن است سر آدمی بیگناه که سر راهم قرار گرفته، خالیش کنم.

یاد گرفتن اینکه عواطف خود را کنترل کنم و نگذارم که عواطف مرا کنترل کند، با مراقبه کردن خیلی خوب بوده. درون‌گرا بودن و در دنیایی برون‌گرا زندگی کردن راحت نیست. اما هر روز بیشتر دراین‌باره می‌آموزم و اجازه خود بودن را به خود می‌دهم. این امکان را بیشتر به خود می‌دهم که خود پذیر باشم و ممکن است برای شما درونگرای عزیز نیز چنین اتفاقی رخ دهد.

نویسنده: دلیله هو

مترجم: مینو پرنیانی