قابلیت ما برای تغییر ، پیوسته در جریان تجارب زندگی دگرگون می شود . هر اندازه بیشتر به تصمیم گیری های نادرست ادامه دهیم ، سنگدل تر می شویم . و هر اندازه بیشتر به تصمیم گیری درست ادامه دهیم دل ما نرم تر یا به تعبیری بهتر ، زنده تر میگردد.
بهترین نمایانگر این اصل ، بازی شطرنج است فرض کنیم دو بازیگر هم قوه یک بازی را شروع می کنند . شانس برنده شدن هردو آنان یکسان است ( بگذریم که سفید اندک شانس بیشتری دارد که در اینجا می توانیم از آن صرفنظر کنیم ), به عبارت دیگر هردو آزادی برنده شدن دارند . اما تقریبا بعد از پنج حرکت ، موقعیت فرق می کند .. هنوز هردو می توانند برنده شوند ، ولی الف که حرکت بهتری کرده است ، بیشتر مجال برنده شدن را یافته و گویی بیش از حریف خود ب هنوز می تواند برنده شود بعد از چند حرکت دیگر الف که همچنان به حرکت های صحیحی ادامه داده است که توسط ب خنثی نشده است ، تقریبا حتم دارد که برنده خواهد شد ، اما هنوز ب هم می تواند برنده شود . اما ب که بازیگر ماهری ست می فهمد که دیگر آزادی بردن ندارد و می بیند با آنکه هنوز شهمات نشده است ، اما از پیش باخته است . فقط بازیگر ضعیفی که قادر به تحلیل عوامل تعیین کننده نیست ، پس از آنکه آزادی بردن را از دست داد ، همچنان می پندارد که می تواند برنده شود و به سبب همین پندار مجبور است تا پایان تلخ پیش رود و شهمات شود.
تنها یک واقعیت وجود دارد ، عمل آزاد ساختن خویشتن در فرآیند انتخاب کردن ها . در این فرآیند میزان توانایی انتخاب کردن ما ، با هر عمل ، و با شیوه زندگیمان تغییر می کند . هر گام در زندگانی که بر اعتماد به نفس ، تمامیت ، شهامت و اعتماد راسخ بیفزاید ، قابلیت انتخاب شق مطلوب را نیز افزایش می بخشد . تا جایی که سرانجام انتخاب شق نامطلوب به جای مطلوب دشوار می گردد. از سوی دیگر هر عمل ناشی از تسلیم و جبن ، آدمی را سست می کند . راه را برای تسلیم های بیشتر می گشاید و سرانجام آزادی از دست می رود …