درباره طرحوارههای عاطفی صحبت کنید
طرحوارههای عاطفی که بیشتر تحت عنوان عقدهها شناخته میشوند عبارتاند از خاطرات، عواطف، فرضیات و حالات دفاعی (راههای زیستن) که با یک تجربه درهم شکننده یا تکرارشونده، بخصوص از نوع حوادث آسیب رسان همراه است. این طرحوارهها منفک شده و تأثیری خودبهخودی دارند و میخواهند شما را از تجربه مجدد این آسیب در امان نگه دارند زمانی روی کار میآیند که موضوعی، شخصی یا ماجرایی یادآور موضوع اصلی باشد. اکثر ما در برخی حیطهها مثلاً حسادت طرحوارهای داریم، همینطور در رابطه با طردشدگی انتظاراتی داریم و در رابطه با پول نیز میترسیم که مبادا بهقدر کافی پول نداشته باشیم. در رابطه با غذا نیز همینطور. اینکه آیا غذا ناسالم یا کثیف است. یا اگر غذایی خوشمزه در جمع دوستان خورده شود چه معنایی دارد. شاید “مادر همه این طرحوارهها” عقده مادر باشد. ترس از جدایی و فقدان، چون کسی که بیش از همه به وی نیاز داشتید، آدمی بیتفاوت و گرفتار بود یا اصلاً دوستتان نداشت که همه اینها منجر به حس نومیدی و بیارزشی شد. این بخش معمولاً پنهان است ولی اگر بخش عظیمی از تجربیات یک فرد را تشکیل دهد، به سادگی تحریک میشود.
برخی از نشانگان یک عقده تحریک شده را به این شیوه حس میکنید که انگار دیگر به عنوان یک شخص حضور ندارید، بلکه فقط بخشی از نمایشی هستید که دیگری برایتان نوشته است (“می دانم که دوستم نداری”). نزاع بیهوده (“داری میگی که منظورت این نبوده”) و عواطفی شدید احساس میکنید (تن صدا بسیار بلند یا بسیار آرام است و موقع صحبت کردن از واژههای “همیشه”، یا “هیچوقت” استفاده میکنید).
چون بسیار حساسها واکنشهای شدیدتری به حوادث دارند، نتیجتاً عقدههای پیچیدهتری دارند و آسانتر تحریک میشوند. خبر خوب اینکه من متوجه شدهام که بسیار حساسها به سرعت به یک ایده چنگ میزنند و طرحواره خاصی دارند. وقتی بیماران حساس بارها و بارها توسط عاطفهای خاص مثل ترس از تنها ماندن در جمع یا اینکه میفهمند درمانگرشان به سفر رفته است. خوب است درباره طرحواره اصلی و بنیادی با ایشان صحبت کنید و کمکشان کنید که واکنش جدیدی از خود نشان دهند. این را هم بدانند که آدمی هرگز از دست عقدههایش خلاص نمیشود. هدف این است که مدت زمان کمتری را در آن به سر برد.
به این منظور بیمار حساس لازم است بارها و بارها به عقده خود بازگردد، آسیبی که دیده بود را مکرراً بازنگری کند و آنوقت به کمک درمانگر تجربه بهتری از آن کسب کند. پیشنهادم این است که به احساس خودتان درباره بیمار توجه کنید. فهمی که دارید، پذیرش، همدلی، از همه مهمتر اینکه بدون تنبیه، نادیده گرفتن، طرد کردن عمل کنید. به او بگویید که اگر هنگام حادثه آنجا بودید چه واکنشی نشان میدادید.
این بیماران نیاز دارند هرازچندگاه طرحواره عاطفی خود را بنویسند. چون واکنش جدی ایشان به موقعیت اصلی ست که باعث شده تا طرحواره دارای جزئیات بیشتری باشد. همزمان این واکنش باعث ایجاد مکانیسم دفاعی پرقدرتی شده است که از تجربه کردن هرچیزی مشابه با آن ممانعت به عمل میآورد. در نتیجه بازنگری گذشته و در نظرگیری دورنماهای جدید در زمان حال ادامهدار نیست. مهم این است که امیدتان را در این زمینه از دست ندهید. نکته دیگری که باید اضافه کنم این است که این بیماران به سرعت از سیر ماجرا مطلع گردیده و میفهمند چه چیزی باعث یادآوری طرحواره آنان شده است. متوجه خواهید شد که وقتی به زندگی فقط از دید طرحواره خود نگاه میکنند، انگار تنها راه نگریستن به دنیا فقط همین است، و بله زمانهایی هم هست که اصلاً در طرحواره خود به سر نمیبرند. این شیوه از ادراک خود کمکشان میکند تا درک بهتری از طرحواره بیابند.
وقتی آدمها به واسطه عقدههایشان اقدام میکنند معمولاً خواهان فراموش کردن آنها هستند. انگار که هرگز چنین ماجرایی رخ نداده است. غالباً از آنچه گفتهاند یا انجام دادهاند، احساس شرمندگی زیادی دارند با ایشان صحبت کنید که هرچه رخداده باید رخ میداده اما با ظرافت فراوان، مخصوصاً وقتی طرفتان بیمار بسیار حساس است.
آنچه در ذیل میخوانید گفتگویی ست که ممکن است هنگام درگیری بیمار با یک عقده رخ دهد.
بیمار [شروع میکند به گریه، بی ٱنکه دلیلی در حال حاضر وجود داشته باشد]؛ حدس میزنم افسرده هستم و متوجه آن نشدهام. به نظرم دیگر هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد.
درمانگر: ناامید شدی. میتوانی حدس بزنی چرا؟
بیمار: نه اصلاً نمیفهمم.
درمانگر: چه اتفاقی افتاده که چنین حسی داری؟
بیمار: شاید به هفته آینده فکر میکنم که چقدر بد است که نمیتوانم اینجا باشم.
درمانگر: نمیتونی بیای چون من در سفر هستم.
بیمار: آره به نظرم همینطوره.
درمانگر: وقتی آدم با کسی صمیمی میشه اینطوریه. به نظرم موافقی که در حال حاضر من بیشتر از هرکسی در زندگیت از تو میدانم. در نتیجه طبیعیه که دلت برام تنگ بشه.
بیمار: ولی آیا تو هم دلت برام تنگ میشه؟
درمانگر: سؤال مهمیه برات. مگه نه؟
بیمار: انتظار ندارم دلت برام تنگ بشه. تو بیماران زیادی داری. میخواهی سفر بری و از دست همه خلاص بشی. قابل فهم است.
درمانگر: سؤال ولی آیا تو هم دلت برام تنگ میشه یا نه کاملاً میتونه به دوران کودکی مربوط بشه جواب را خوب میدونی. وقتی آن زمان از کمپ به خانه برگشتی و از دیدن مادرت هیجان زده بودی، او گفت که چه بد که برگشتهای، چون هنوز همه کارهایش را انجام نداده.
بیمار: نمی خوام آدمی باشم که وقتی که درمانگر دلش براش تنگ نمیشه افسرده بشم. انگار که دلم نمیخواد بهت خوش بگذره.
درمانگر: از اینکه مادرت در زندگیت حضور نداشته، خیلی تأثیر پذیرفتی. این موضوعات میتواند جدا عواطف هرکسی را تحت تأثیر قرار دهد و وقتی بسیار حساس باشی اوضاع بدتر هم میشود. حالا فکر میکنم احساس شرمندگی هم میکنی وقتی احساس نیاز کنی و ببینی که من آنطور که تو دلت میخواهد دلم برایت تنگ نمیشود، احساس شرمندگی میکنی. خیلی سخت است. میشود کمی به خودت فرصت دهی؟ اینکه دلتنگت نشوند، و حتی خواسته نشوی، روش خوبی برای جداشدن نیست. احساس میکنی بهقدر کافی دوست داشتنی نیستی حتی برای مادرت.
بیمار: باز پای عقده در میان است. نیست؟ موضوع مادری ست که دوستم نداشت.
درمانگر: این عقده واقعاً امید را در ارتباط انسانی نابود میکند. بدون امید هم زندگی دشوار میشود. موضوع فقط دو هفته آتی نیست. موضوع کل زندگی تو در میان است.
بیمار: آه، بله همینطوره.
درمانگر: دیگر به آخر وقتمان رسیدهایم. ولی مطمئنم وقتی از سفر برگشتم دربارهاش صحبت خواهیم کرد. به هرحال، من حتماً دلم برایت تنگ میشود. وقتی کار میکنم به تعطیلات فکر میکنم. ولی وقتی در سفرم، مدام فکرم پی کارم است. واقعاً کارم را دوست دارم، و تو هم بخش مهمی از کارم هستی. وقتی فکر میکنم که بعد از سفر به این موضوع خواهیم پرداخت، خوشحال میشوم.
درمانگر عقده را به ریشهاش پیوند زد. تجربهای را فراهم کرد تا بیمار به کودکی خود بازگردد وقتی به کسی نیاز داشت به حال خود رها شد. ضمناً بین حساسیت و شرمندگی پل زد و در انتها به سؤال “دلت برایم تنگ میشود؟” پاسخی صادقانه داد. یک درمانگر توانمند همین کار را میکند. عقده مجدداً تجربه گردیده و به آن توجه شد، هرچند که گذرا باشد.
ترجیحات نافذ را در نظر بگیرید
بیماران بسیار حساس ممکن است بیش برانگیختگی را با اضطراب و یا خجالتی بودن یکی فرض کرده و علت احتمالی ترس خود بشمارند. اینکه در حال تجربه کردن کدامیک است را میتوان با میزان اشارات محیطی تفسیر و درک کرد. برای مثال در پژوهشی که توسط برودت و زیمباردو (۱۹۸۱) انجام شد، مشخص شد که وقتی از یک زن خجالتی خواسته میشود که در اتاقی پر ازدحام با مردی جذاب وارد صحبت شود، اگر به وی گفته شود که به خاطر سروصداست که ضربان قلب و فشار خون او بالا رفته، هیچ مشکلی در گفتگو کردن نداشته و احساس خجالت نمیکند ولی به آن دسته از گروه آزمودنیها که اطلاعاتی داده نمیشود، احساس کردند که خجالتی هستند.
بیماران لازم است یاد بگیرند که بیش برانگیختگی توضیح خوبی برای احساس ناکامی ایشان است و از ایشان خواسته شود تا مجدداً در شرایط قرار گرفته و آنچه را برای خود ناممکن میشمارند، امتحان کنند. برای مثال یک آشپز بسیار حساس که در رستورانی شلوغ کار میکرد متوجه شد که روز به روز بر اضطراب و بیش برانگیختگی او افزوده میشود. تا جایی که فکر میکرد باید شغل خود را عوض کند، اما وقتی تشویق شد تا شانس خود را در رستورانی دیگر بیازماید، برای کار در رستورانی خلوت به وی پیشنهاد شد، حالش به مراتب بهتر شد. حالا دیگر مجبور نبود به خاطر شلوغ بودن رستوران از کار مورد علاقه خود دست بشوید.
نگرش محتاطانه از استراتژیهای ذاتی یک آدم بسیار حساس است اما الزاماً کسی که محتاط است، دچار اضطراب و ترسهای مزمن نیست. ترس آموختنی ست (مگر چند ترس خاص که درونی ست. مثل ترس از ارتفاع، مار یا خون). در موقعیتهای مشابه با آنچه در گذشته رخ داد، ظهور مییابد. از طرفی احتیاط یک گام جلوتر از خطر است. مثلاً بیمار حساسی از اینکه در شهری که نمیشناخت و در آن زندگی نکرده بود مشغول به کار شود، میترسید. به نظرش این هم یکی دیگر از آن ترسهایی بود که مانع از پیشرفت وی میشد. به او گفتم احتیاط درستی ست و تا وقتی تحقیق نکرده و سر در نیاورده که آیا آن شهر را دوست دارد یا نه و اینکه هزینه زندگی در آن چقدر است و امثالهم، موضوع روشن نخواهد شد. این گونه از نگرش و تعبیر ترس نقطه نظر وی را از فردی با ترسهای فراوان به فردی که میتوانست تصمیمات خوبی بگیرد، تغییر یافت.
از رؤیاها برای در نظرگیری عواطف استفاده کنید
آدمهای بسیار حساس معمولاً رؤیاهای صادقه میبینند و البته کابوسهای وحشتناک. که تا وقتی از ایشان پرسیده نشود، دربارهشان حرفی نخواهند زد. حتی اگر رؤیا را تعبیر کنید، اما باز میزان عواطف تجربه شده در رویای بیمار بسیار حساس را کنترل کنید. توجه نشان دادن به رؤیاهای پرتنش با این هدف صرف نظر از تعبیر و تفسیر سمبلیک نمادهایش، بسیار مفید است.
به ابراز خشم مناسب کمک کنید
آدمهای بسیار حساس معمولاً خشم خود را ابراز نمیکنند تا دیگران را نیازارند. غالباً ابراز میکنند که خشمگین شدن هرگز کار پسندیدهای نیست، و تا حدودی هم حق با ایشان است. اما خشم راهی ست برای بالا بردن تن صدا، وقتی که دیگران حواسشان به اشارات فرد بسیار حساس نیست. ضمناً متأسفانه نبود خشم را حمل بر ضعف میدانند.
پژوهشهای من تفاوت معناداری را در توانایی ابراز خشم میان بسیار حساسها و غیرحساس ها نیافته است. در واقع به نظر میرسد که آدمهای بسیار حساسی که خلق و خویی قوی دارند، به وقت لازم میتوانند از خود دفاعی جانانه کنند.
معمولاً فضای درمانی جای مناسبی برای تمرین ابراز خشم است نگاه کنید به اشتباهاتی که میکنید و ببینید که آیا بیمار بدون اینکه به ارتباط لطمهای بزند، قادر به ابراز خشم هست یا خیر.
حتی کوچکترین شکایت یا رفتاری که از شما بعید بود (وقتی درمانگر میپذیرد که بله مرتکب اشتباه شده است، فرصت ایفای نقش برای ارتکاب اشتباه بدون احساس شرمندگی فراهم میشود.)
گفتگوی مثالی
وقتی جولیانی 20 ساله نزدم آمد به ندرت خشم خود را ابراز میکرد. آدم “شیرین و نورانی” بود و بر این باور بود که میتوان همه چیز را مهربانانه بر زبان آورد. اما در واقع خشم زیادی از پدر و مادر خواندهاش داشت. در موقعیتها و شرایط و با آدمهای دیگر نیز عصبانی میشد اما خشمهایش حالت انفعالی داشت که همین به روابط او با دوستان و در محیط کارش لطمات زیادی وارد میکرد.
بالاخره قبول کرد که خشم خود را به من ابراز کند. در انتهای جلسهای که میخواست درباره مشکلات مالی خود صحبت کند و فکر میکرد که من زیاده از حد به وی پیشنهاد دادهام، درحالیکه او فقط میخواسته افکارش را بیان کند
جولیا: جلسه تقریباً تمامشده و من هنوز حالم بد است.
من: خیلی خوبه که کاری کنیم حالت بهتر بشه. شاید به چیز دیگری نیاز داری؟
جولیا: اوه، نه، خوبه.
من: خب نه. به نظرت چه چیزی اوضاع را بهتر میکنه؟
جولیا: نمیخوام غر بزنم.
من: به هر حال من واقعاً میخوام کمکت کنم. در نتیجه به بازخورد احتیاج دارم. کجای کار اشکال داشته؟
جولیا: به نظرم به آنهمه پیشنهاد نیاز نداشتم.
من: خب آره، دوستانت هم میتونستن این پیشنهادات را بدن.
جولیا: آره چیز جدیدی نگفتی.
من: پس عصبانی هستی از اینکه موضوع جدیدی از جلسه نفهمیدی.
جولیا: عصبانی نیستم.
من: آزرده شدی؟
جولیا: نومید شدم.
من ‘ چرا نمیگی که عصبانی هستی. حالت بده واقعاً و به کمک من نیاز داشتی، نه به اون چیزهایی که گفتم.
جولیا: نمی خوام عصبانی بشم، مخصوصاً با تو.
من: بله تا جایی که یادم میاد همیشه با همه همینطور بودی، مگه نه؟ ولی ما مدتی است که همدیگر را میشناسیم. عصبانی شدنت از من باعث نمیشه که ارتباط ما بهم بخوره. حتی ممکنه بهتر هم بشه. ولی اگر خشم خودت را ابراز نکنی، برای ارتباطمون خیلی خوب نیست. شاید با خودت بگی، ” خب او خیلی پیشنهاد داده و بهتره بهش نگم که ازش عصبانی هستم.” ولی من ترجیح میدهم اینگونه فکر کنی، ” او خیلی پیشنهاد داده به من ولی من هم بهش گفتم که به اینها احتیاج ندارم و همین هم خوبه.” اگر گفتن چیزی که عصبانیت می کنه سخته برات، شاید به این خاطره که باید به درونت رجوع کنی و ببینی عصبانی هستی یا نه. آنوقت بهم بگو.
جولیا: عصبانی بودم.
من: حالا نیستی؟
جولیا: از عصبانیتم کم شده.
من: میشه لطفاً بگی،” از اینکه آن همه پیشنهاد دادی که همه وقت مشاوره مات را گرفت، ازت عصبانیم.”
جولیا جملات مرا تکرار کرد و بعد گریست. چند جلسه بعد وقتمان صرف صحبت درباره همین موضوع شد. او فهمید که در رابطه با کسانی که به ایشان نیاز دارد، ابراز خشم و ابراز محبت هردو ارزشمند است
البته این امر در حال تغییر است. مثلاً چن، روبین، و سان (۱۹۹۲) ۴۸۰ مدرسه چینی در شانگهای را با ۲۹۶ مدرسه در کانادا مورد مقایسه قرار دادند و یافتههایشان حاکی از این بوده که اشخاصی که با ویژگیهای حساس، آرام و خجالتی بودند، در چین محبوبترین هستند و در کانادا از کمترین میزان محبوبیت برخوردارند. در ماندارین، خجالتی و آرام به معنای “خوب” و “رفتار مناسب” نامیده میشود، و حساس معنایی دارد معادل با “کسی که درک بهتری دارد”. واژه معادل دیگر آن “بسیار ستایش شده” است. در فرهنگهایی که در اثر کوچ و مهاجرت به دنیا آمدهاند، مانند شمال و جنوب آمریکا، استرالیا و نیوزیلند _قاطعیت زیاد، بسیار اجتماعی بودن، تحمل بالا در مقابل استرس و کمتر عاطفی بودن تحسین میشوند. همین امر درباره تمامی موارد پر رقابت، پر سرعت، در حال شکل گیری در کل کره زمین مصداق دارد. در واقع چن، هه، سن و لی (۲۰۰۵) مشخص کردهاند که این امر در سال ۱۹۹۰ به طور جدی مطرح بوده، و نه در ۱۹۹۸ و در سال ۲۰۰۲ خجالتی بودن با طرد شدن از سوی همسالان، مشکلات در مدرسه و افسردگی همراه و توام بوده است. اینها برای کسانی که قبل از عمل کردن فکر میکنند، از جزئیات آگاهند، به سرعت بیش برانگیخته میشوند، در تصمیم گیری کند هستند، خبرهای خوشایندی نیستند.
خانوادهها، به عنوان اولین تأثیر گذاران انتقال فرهنگ اصلی به شمار میآیند، و البته خانوادهها نیز فرهنگهای خود را دارند. معمولاً سرکوب ویژگیهای ذاتی اما ناخوشایند توسط مراقبین اولیه صورت میپذیرد (اشترن ۱۹۸۵/۲۰۰۰). شاید پریشانی نوزاد حساس وقتی در هوا به بالا و پایین پرتاب میشود، نادیده گرفته شود و همدلی چندانی با وی ابراز نشود، اما کنجکاوی یا سریع العمل بودن مورد تقدیر قرار گیرد. در نتیجه آنچه من ارائه میکنم، مزید بر موارد پیشین است. ویژگی که کمتر از ایده آل باشد با اسامی خاصی مورد خطاب قرار میگیرد، خجالتی، غیراجتماعی، عصبی، زیادی حساس، دو دل، بداخلاق، “ملکه هیجانی” یا دشوار و بچههای مدرسه هم فرهنگ لغات خود را برای این ویژگی دارند. مثلاً بزدل، بچه زرزرو، سگ خانم معلم، نازنازی، یا خرخون. در نتیجه آدمهای حساس یاد میگیرند تا ویژگی خود را پنهان کرده و آن را عیب محسوب میکنند. این حس نامطلوب بودن به واسطه ویژگی که دارند در تعامل با دیگر مشکلاتی است که بیماران حساس دارند. مثلاً مشاهده میشود اگر موقعیتی برای ایشان صرفاً آسیب رسان است و نه برای دیگران، بسیار “واکنشگر” میشوند. همه کودکانی که با ایشان بدرفتاری شده، احساس میکنند که تقصیر خودشان بوده است و این حس عمیق و بنیادی برخطا بودن، خیلی قویتر از آن است که بتوان آن را با فهماندن اینکه صرفاً “متفاوتند” التیام بخشید.
نتیجه گیری
عزت نفس پائین در آدمهای بسیار حساس احتمالاً به واسطه کمتر از حد مطلوب بودنی ست که توسط خانواده و فرهنگ القا میشود، و اگر فردی که بسیار حساس است، دوران کودکی دشواری هم داشته، پس اوضاع عزت نفس وخیمتر هم میشود.
برگرفته از کتاب روان درمانی و آدم بسیار حساس نوشته الین آرون
ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)