برخی آدمها فکر میکنند که من ” به قدر کافی درونگرا” نیستم. سرخود را تکان میدهند، ابروهای خود را بالا میبرند، و یا سریعاً می گویند، “چی؟!”
همه این واکنشها در جمله حقیقت باری که می گویم: “من درونگرا هستم.”
همینها باعث شد تا با خود فکر کنم، وقتی آدمها واژه “درونگرایی ” را میشنوند، با خود چه فکر میکنند؟ و اینکه چرا در مقابل تعریفی که من از خودم دارم، مقاومت نشان میدهند؟ شاید من یک “برونگرای درونگرا” هستم. یا شاید درونگرای معاشرتی هستم. اما صرف نظر از همه اینها، چرا این برچسبها برای دیگران مهم است؟
تعریفی که آدمها از درونگرایی دارند
بنا به تجارب شخصیام آدمها وقتی واژه “درونگرا” را میشنوند، واژههای زیادی به ذهنشان متبادر میشود: خجالتی، تنها، خشن، کناره گیر، کسل کننده، ساکت و لیست ادامه دارد….
با نگاه کردن به این ” تعاریف”، اگر دیگران چنین درونگرایان را میشناسند، و “ارزیابی” میکنند، پس، بله، من در این گروه نمیگنجم. اما حقیقت این است که درونگرایان اغلب مورد بدفهمی قرار میگیرند. چون ساکت هستند، دلیلی بر این نیست که حرفی برای گفتن ندارند. صحبت میکنیم، اگر فکر کنیم که ارزشش را دارد.
حال دلایل اینکه چرا فکر میکنم تعاریف جعلی مرسوم شده درباره درونگرایی درباره من یکی مصداق ندارد را عرض میکنم:
⏺️ من خجالتی نیستم. بله، من به سمت غریبهها رفته و گفتگو را آغاز میکنم. یکی از علایقم گسترش دادن دوستانم در فضای مجازی ست. از دبیرستان همین گونه بودم، تیم ورزشی راه میانداختم. بعد وکیل شدم و حالا هم که مربی زندگی هستم. خوش برخورد بودن خود را در عین درونگرایی داشتهام.
⏺️ نه من (کاملاً) عزلت طلب نیستم. همیشه در هر جمعی که بودهام، شمع و چراغ آن بودهام. نامم را ” کسی که تا آخر میایستد” گذاشتهاند. میهمانی در خانهام برگزار میکنم. وقتی هم که به میهمانی دعوتم کنند، حتماً هدیهای همراه خود میبرم و من هم آنان را دعوت میکنم. ضمناً حتی اگر میخواستم که کاملاً ایزوله شوم هم، ممکن نبود: من ازدواج کردهام و سه کودک در حال رشد دارم. همه در یک خانه زندگی میکنیم و حتی یادم نمیآید که آخرین بار کی تنها بودم
⏺️ واژه “خسته کننده” توهین آمیز است. از هرچه دیگران پیش پا افتاده میخوانند، خوشم میآید، مثلاً درست کردن نان سیر و سس سیر با گوچه فرنگی. از اینکه گفتگوهای پایان خوشی داشته باشد هم خوشم میآید. نمیشود که برای همه فنجان چای باشم ولی خسته کننده هم باشم. رها کنید این افکار پوسیده را.
⏺️داوران قاضی هنوز هم درونگرایان را خشک /کناره گیر میشمارند.
مایلم اینگونه فکر کنم که من دانشجوی همیشگی هنر شوخ طبعی هستم (برخی ممکن است این ویژگی را طعنه زنی بخوانند و تعبیر نادرستی کنند. اشکالی ندارد، میتوانیم توافق کنیم که توافق نکنیم.) میخواهم صریح باشم، هرچند که مهربانی از ویژگیهای اصلی من است و هرگز نمیخواهم که عمداً بی ادب و یا کناره گیر باشم، حتی اگر ابتدا آن دیگری بوده که در حق من بی ادبی روا داشته است. (من شروع کننده نخواهم بود.)
شاید وقتی اینها را بخوانید، احساس کنید که من سعی دارم بگویم که چرا درونگرا نیستم. درست است؟ خیر. هیچ یک از این موارد الزاماً از یک فرد درونگرا نمیسازد. اما حالا به شما می گویم که چه چیزهایی از من یک درونگرا ساخته است.
۴ نکته کلیدی که از من درونگرا ساخته است
۱. شاید آدم خجالتی نباشم، اما آدم خصوصی هستم.
خیلیها خجالتی بودن را به اشتباه دلیلی بر درونگرا بودن می شمرند و از این قبیل. ولی اینها با هم فرق دارند. درونگرایان، درونگرا به دنیا میآیند، و انرژی خود را از تنها بودن دریافت میکنند، ولی الزاماً کسی که خجالتی ست، خجالتی به دنیا نیامده است و میتواند بر این موضوع غالب شود (البته با کلی تمرین). پس، بله، به عنوان درونگرا، از اینکه در محور گفتگو و جلودار باشم، خجالت نمیکشم، البته این را هم تا حدودی می دانم که اکثر درونگرایان چنین نیستند. ولی وقتی وارد ارتباط میشوم، دیگر بسته به انرزی طرف مقابل دارد (شخصاً در صرف انرژی ایثارگر نیستم). درثانی، وقتی پای عملگرایی به میان بیاید، حتی دادخواهی، آنوقت سعی میکنم از نقابهای مختلفی استفاده کنم. از همه مهمتر، من بسیار آدم خصوصی هستم، مگر اینکه طرف مقابل خود را بشناسم (یا احساس راحتی زیاد کنم). فقط در این صورت است که شما را به حریم خود راه میدهم. برای حریم خصوصی خود احترام زیادی قائل هستم و در قسمت بعدی بیشتر در اینباره صحبت میکنم.
۲. من اجتماعی هستم، ولی همراه با پیش بینی احتیاطی.
میهمانی، ناهار و شام خوردن؟ نه مشکلی نیست… ولی فقط با خانواده و دوستان خیلی صمیمی، کسانی که در ” دایره درونی” هستند، از اخلاق من مطلعاند. اگر این اعضای دایره درونی دعوتم کنند، قطعاً قبول میکنم. دیگران چطور؟ باید باتری ارتباط اجتماعی خود را شارژ کنم و ببینم که آیا برای دیگران انرژی دارم یا نه. اگر نه، بعید است. ضمناً وقتی زمانی را با “خودی” ها صرف میکنم، به زمان استراحت نیز نیاز دارم. زیاده از حد با دیگران بودن باعث میشود خسته شوم، فرسودگی عاطفی پیدا کنم و کلاً خلقم تنگ شود. و اینکه هرچقدر هم که بیرون باشم، باز اگر دست خودم باشد، محیطهای آرامتر و کم محرکتر را ترجیح میدهم. دوست دارم با دوستی بنشینم و گفتگویی عمیق و با معنا داشته و فنجانی قهوه بنوشم، نه اینکه با آدمهای بسیار در یک میهمانی باشم. نیاز به شارژ دوباره شدن، و ترجیح دادن محیطهای آرامتر است که از من یک درونگرا میسازد.
۳. وقتی تنها هستم، عملکردم بهتر است.
همانطور که قبلاً گفتهام، بودن با آدمها، حتی کسانی که دوستشان دارم، خستهام میکند. مدتی طول میکشد تا فنجان دوباره از انرژی پر شود که بعدش بروم و در جمع دیگران باشم. این دقیقاً یک ویژگی درونگرایانه است و وقتی اوقات در نظر گرفته شده برای تنهایی سپری میشوند، سعی میکنم برنامهای برای آن در نظر بگیرم. وگرنه خیلی راحت برنامه تنهاییام به هم میریزد. در نظرگیری فضایی امن یاوری کننده است، حال چه در اتاق یا در جایی در خانه. که فقط مختص اوقات تنهایی شما باشد. میتوانید آن گونه که مایل هستید، تزئینش کنید، و هرگونه که میخواهید آن را سپری کنید. در آن کتاب بخوانید، چرت بزنید، مراقبه کنید و خود را شارژ کنید.
۴. ممکن است فاصله بگیرم یا خشن برخورد کنم (ولی عمدی نیست).
بله، اگر وقتی باطریهایم شارژ نیست سراغم بیایید و اصرار داشته باشید که من هم حضور داشته باشم (چون من مؤدبتر از آنم که بگویم بروید پی کارتان)، ممکن است لحن کلامم خشن شود، و میتوانم ببینم که حمل بر بی ادبی و مردم گریزی من شود.
ضمناً اگر بی خبر به من زنگ بزنید، گوشی را برنمیدارم. ترجیحاً با پیامک جوابتان را خواهم داد، نه زنگ زدن. حدس میزنم برخی این کار را تعبیر بی ادبی کنند (به هرحال آدمهای درونگرا میانه خوبی با تلفن ندارند!) لازم است تا حد امکان از انرژی محدود خود محافظت کنم. مثلاً اگر یکباره در آستانه خانه من پیدایتان شود و مرا به ناهار دعوت کنید، خوشم نمیآید. چون می دانید احتمالاً که ما محدوده خصوصی و زمان تنهایی خود را دوست داریم.
درونگرایی اشکال گوناگونی دارد، میزان آن هم در آدمهای مختلف متفاوت است. دلیل درونگرایی من با آنچه دنیا فکر کند ربطی ندارد. یا اینکه فکر کنند درونگرا لازم است چه مدلی باشد. حقیقت این است که هیچ “راه” خاصی برای اینکه درونگرا چگونه است (یا ” باید” باشد) وجود ندارد.
از آنجایی که اکثر آدمها فقط جنبه ظاهری ماجرا را میبینند، درک میکنم که چرا دیگران مرا درونگرا نمیدانند. اما این موضوع، حقیقت درونی مرا تغییر نمیدهد.
نویسنده: کاتیه
مترجم: مینو پرنیانی