وقتی بر امری سرمایه گذاری عاطفی می کنید، ترک کردن آن دشوار می شود
وقتی دخترم خردسال بود، بیکار شدم. بعد از مدت ها گشتن دنبال شغل و ناکامی از یافتن آن، تصمیم گرفتم به عنوان دستیار در یک خانه سالمندان کار کنم. یعنی اینکه در هر کاری از خوردن گرفته تا حمام کردن، کمک می کردم.
راستش را بگویم، هرگز چنین شغلی را برای خود متصور نمی شدم، با استانداردهایم جور نبود. شاید چون ناچار بودم که آنجا کار کنم. چند سال طول کشید تا کار مورد علاقه خود را بیابم. هنگامی هم که کار مورد علاقه خود را یافتم، متوجه شدم که رها کردن شغل کم دستمزد و دون پایه ام برایم دشوار است. گرچه از ابتدا قصد داشتم فقط چند ماه در آن شغل باقی بمانم، اما واقعا برای ادامه تحصیل خود به پول بیشتری نیاز داشتم. “چند ماه” شد سه سال. بالاخره وقتی استعفا نامه خود را نوشتم، به جای خوشحال شدن به شدت غمگین شدم. در واقع با خودم به شدت درگیر بودم، چون بخشی از وجودم دلش نمی خواست آن شغل را رها کند : حتی اگر از نظر جسمانی و ذهنی برایم مضر بود. آدم هایی که به ایشان خدمت می کردم، دلم را ربوده بودند. به مرور به این آدم های مسن و نازنین که هریک ماجراهای زیادی برای گفتن داشتند، دل بسته بودم، نمی توانستم بروم. حتی حالا که هشت سال از آن زمان گذشته، آن روز و ساعت که ترکشان کردم را دقیقا به خاطر دارم. واقعا برایم بسیار دشوار بود و ضمنا برایم عجیب بود که چرا ترک شغلی که دوست نداشتم و از اساس نمی خواستم تا به این پایه مایه رنجم شده بود. احساساتی که داشتم را درک نمی کردم : به خاطر ضعف من بود؟ آدم غیر طبیعی بودم؟ چیزی که دستگیرم شد، این بود که منhspهستم. دلیل واکنش قوی من به محرکات پیرامونم از نور گرفته تا مزه و بو، همین بود. به همین دلیل هم بود که آدمی شهودی بودم و افکار و احساسات دیگران را از آن خود می شمردم، و درست مانند دیگر بسیار حساس ها رها کردن برایم دشوار بوده است. حال میخواهد تغییر شغل باشد یا تغییر برنامه یا یک ارتباط.
فکر کردن و ارتباط عمیق، رها کردن را دشوار می سازد.
سالها پس از ترک خانه سالمندان بود که فهمیدم آدم بسیار حساسی هستم و فهم این نکته برایم رهایی بخش بود. در واقع ١۵ تا ٢٠ درصد از آدم ها بسیار حساس هستند و بسیار حساس بودن اختلال محسوب نمی شود. از نظر علمی ثابت شده که مغزhspها متفاوت کار می کند و باعث می شود که ویژگی شاخصی باشد.
آدم های بسیار حساس و فکور نسبت به همه چیز حتی کوچکترین محرکات واکنش نشان داده، بسیار شهودی بوده و دارای قدرت های ذهنی هستند. برخی حتی ممکن است بگویند که ما قدرت دید داریم و می توانیم روی دیگران اثر بگذاریم که باعث پیوند ویژه ای با دیگران و موقعیت های کاری ما می شود. چون عواطف و حساسیت ما یکدیگر را کوک می کنند، بدون اینکه دلیلش را بفهمیم که چرا اینقدر عواطف ما عمیق است، پیوند می یابیم، و رها کردن و پشت سر گذاشتن آنان را برایمان دشوار می سازد. به عنوانhspعواطف دیگران را می گیریم. وقتی می گویم “رنجت را حس می کنم”، واقعا همین طور است. به همین دلیل است کهhspها در مشاغل مراقبتی و مشاوره هستند. ما اغلب خود را فراموش می کنیم و با تمام وجود در خدمت کسانی قرار می گیریم که به ما نیاز دارند و بهزیستی و شادی ایشان الویت ما می شود. بر اساس همین تنش عاطفی ست که دیگران بخشی از وجود ما می شوند. زنجیری پنهانی ما را به هم وصل می کند و شکستن آن را دشوار می سازد. آدم های غیر حساس درک نمی کنند که چرا ما اینگونه هستیم، یا چرا اینقدر سر مسائل کوچک عاطفی می شویم یا بیش برانگیخته می شویم و یا نیاز به قوی شدن داریم.
اما در خانه سالمندان، مسوولین مرا همان گونه که بودم مرا پذیرفته بودند. بودن با کسانی که با ایشان احساس امنیت می کردم، باعث می شد تا احساس رهایی و آزادی کنم. تا قبل از آن، مورد پذیرش واقع نشده بودم، بدون اینکه درباره ام قضاوت شود. همین باعت شد تا از فهم hsp بودن خود حس خیلی خوبی داشته باشم. پس عجیب نیست که ترک کردن آن شغل و آن آدم هابرایم بسیار دشوار باشد.
وقتی اوضاع تغییر می کند، چگونه به راه خود ادامه دهیم
بخصوص برایhspها، خداحافظی کردن ابدا کار ساده ای نیست. تغییر بخصوص برای hsp ها دشوار است، اما من دو راه یافته ام که کمی کار را ساده تر می کند.
در طی روند رشد می کنیم
رو به جلو رفتن، معمولا نیازمند رها کردن چیزی است. در عین حال که از جنبه ای آزاردهنده است، اما می تواند ما را به سوی زندگی بهتر هدایت کند.. حرکت رو به جلو به معنای فراموش کردن آدم هایی نیست که می شناسیم.
خود را ببخشید
اگر مجبورید آدم ها را پشت سربگذارید، به معنای نادیده گرفتن ایشان نیست. بسیار حساس بودن ما به این معناست که ما نیازهای دیگران را بر نیازهای خود در الویت قرار می دهیم. اگر کسی از بابت اینکه رهایش کنیم ناراحت شود، رنج ایشان را حس خواهیم کرد، و حسابی از بابت آن احساس گناه خواهیم کرد. به هر حال احساس گناه همواره تاثیری منفی می گذارد، ما را از درون خواهد خورد و مانع از پیشروی ما می شود. روح و روان و ذهن و جسم مان را درگیر تاریکی ها می کند. بله احساس گناه غالبا از هر قفسی بهتر عمل می کند.
اما صبر داشته باشید : دیگران بدون ما هم حالشان خوب خواهد بود. شاید حتی بهتر هم بشود، چون وقتی رها می کنید، برای آدمی مناسب تر جا باز می کنید. شاید نقره را از دستشان بگیرید ولی شاید طلایی نصیبشان شود. در این موقعیت، قبل از اینکه آخرین لحظه تان را با ایشان سپری کنید، بر لحظه حال متمرکز بمانید، و از آنچه در اینجا و اکنون است لذت ببرید. خیلی جالب است که ما آدم های بسیار حساس همه چیز را اینقدر عمیق حس می کنیم. اما به همان میزان نیز خداحافظی کردن با آدم های دیگر نیز می تواند تجربه دلگشایی باشد. یکی از مشکلات بزرگ hspها فکر کردن و حتی زیاده از حد فکر کردن درباره آینده است. به هر حال ما باید به خاطر داشته باشیم که شاکر باشیم از اینکه فرصت آشنایی با افرادی که سرراهمان قرار گرفته اند را داشته ایم. و به خاطر توان hspها در برقراری ارتباط، می توانیم همچنان آن ارتباطات را زنده نگه داریم و در عین حال به حرکت رو به جلو خود ادامه دهیم.
نویسنده:ورا دوربار
مترجم: مینو پرنیانی