فهرست
آدمهای بسیار حساس از توان بالقوهای برخوردارند و بسیاری از ایشان اگر نابغه نباشند، بسیار با استعداد هستند. پس چرا اینقدر به خود القا میکنند که نابسنده اند؟ به عنوان درمانگر مراجعین حساس، بااستعداد و خلاقی را میبینم که به من مراجعه میکنند چون احساس میکنند که گیر افتادهاند. یکی از شایعترین گیرافتادگی ها احساس نابسندگی است. به همین دلیل در همان اولین جلسه از این بابت پرس و جو میکنم.
سندرم نابسندگی چیست؟
سندرم نابسندگی باور داشتن به این موضوع است که میترسیم به قدر کافی خوب نباشیم. وقتی کسی دچار این احساس میشود، هر موفقیتی هم که کسب کند یا به هدف خود برسد، باز ممکن است که آن را موفقیتی تصادفی یا بی ارزش بخواند و برعکس هر شکستی که دچار شود، آن را نشانی از «اثبات» ناتوانی خود می شمرند. سندرم نابسندگی برخلاف نامی که دارد، اختلال ذهنی نیست و هیچ گونه ابزار بالینی برای ارزیابی یا درمان آن وجود ندارد. به همین خاطر نامش را «عارضه نابسندگی» هم مینامند. به هر حال عارضهای است که دربارهٔ آن تحقیق زیادی شده است، و می دانیم که طرز عمل آن چگونه است.
سندرم نابسندگی بیشتر در بین آدمهایی شایع است که به حاشیه رانده شدهاند. این امر توضیحی است بر این که چرا آدمهای حساس که اغلب به واسطه حساس بودن خود با مشکلی دست به گریبان هستند و از نظر سیستم عصبی متفاوت هستند، با احتمال بیشتری دچار سندرم نابسندگی میشوند.
برخی نشانگان سندرم نابسندگی عبارتند از:
- باور به اینکه شایسته هستید، برایتان دشوار است.
- گمان میکنید در حال فریب دادن دیگران هستید تا باور کنند که آدم قابلی هستید.
- بر این باورید که دیگران فکر میکنند شما نابسنده اید، در حالی که کسی کاری نکرده که گواه بر این امر باشد.
- نگرانید که اگر دیگران خود واقعی شما را بشناسند، متوجه کلاهبردار بودنتان میشوند.
- موفقیتهایتان را به عواملی غیر از شایستگیتان منتسب میکنید. مثلاً اینکه شانس آوردهاید، دیگران کمکتان کردهاند، بدجنسی کردهاید، یا موفقیتتان بی اهمیت بوده.
- احساس ناخوشایندی دارید مبنی بر اینکه به زودی مردم در خواهند یافت که آنقدرها هم شایسته و با استعداد نیستید.
بخصوص کسی که دچار سندرم نابسندگی شده، این حس را دارد که پس از مدتی دست وی رو خواهد شد و بی لیاقتی وی اثبات خواهد شد .
برای پیشگیری از این فشار روز به روز برایشان مهمتر میشود که این ایرادات و نابسندگی هابی که فکر میکنند را پنهانتر کنند و توان خودانگیخته بودن در دنیا را بیشتر از دست میدهند. ریشه چنین افکار و احساساتی در احساس شرمزدگی و باورهای آموخته شده ماست. سندرم نابسندگی را اگر طیف فرض کنیم، در قسمت متوسط تا زیاد قرار دارد. زمانی دردناکتر میشود که شخص افسردگی و یا اضطراب نیز داشته باشد. چون پیگیری اهداف، پذیرش خود و احساس آسودگی در کنار دیگران دشوارتر هم میشود. بسیاری از ما با این باور بزرگ شدهایم که «هیچ وقت اجازه نده دیگران ضعفها و مشقتهایت را ببینند» شاید با احساس نابسندگی دست و پنجه نرم کنیم، ولی قطعاً چنین رنجی شایع است. در پژوهشی که پنجاه سال ادامه داشت، ۸۲ درصد از افراد تحت آزمون اعلام کردند که سندرم نابسندگی را تجربه کردهاند، بخصوص وقتی که موضوع رنگ پوست در میان باشد. سندرم نابسندگی با جنسیت نیز مرتبط است و از نوجوانی تا اواخر بزرگسالی ادامه مییابد.
چرا این قدر سندرم نابسندگی در بین آدمهای بسیار حساس شایع است؟
آدمهای بسیار حساس از نظر سیم کشی مغزی متفاوتند و بیش از دیگران اطلاعات را به طور عمقی پردازش میکنند. این پردازش عمیق (sps) همان چیزی است که باعث میشود از نظر جسمانی و عاطفی حساس باشیم و به همین علت هم هست که حساسیت با استعداد، خلاقیت و دیگر ویژگیهای ارزشمند همراه است. به این معناست که آدمهای بسیار حساس گرچه با دیگران «تفاوت» دارند و غالباً در چارچوب معیارهای دیگران نمیگنجند، اما بالقوههای زیادی دارند و همینهاست که باعث میشود تا آمادگی زیادی برای سندرم نابسندگی داشته باشند. حساس بودن با شرم نیز همراه است. به عنوان آدمهای بسیار حساس، بارها به ما گفتهاند (ما هم به خود می گوییم) که افراطی هستیم. زیاده حساس هستیم، زیاده واکنش نشان میدهیم و زیاده عمیق میشویم. در عین حال هیچ وقت ما را بسنده نمیشمارند. کار کردنمان کافی نیست، به قدر کافی متمرکز نیستیم.
آنچه من در مراجعین خود متوجه شدهام، این است که hsp ها با سندرم نابسندگی کشمکش زیادی دارند. گاهی به این که آیا واقعاً نابسنده هستیم یا نه فکر میکنیم و وقتی که نحوه ارتباط خود را با دیگران عمیقأ واکاوی کرده و به جزییات دقت میکنیم، با خود به این نتیجه میرسیم که شواهد و قرائن همه حاکی از آن هستند که در مقایسه با کسانی که ویژگی بسیار حساس بودن را ندارند، نابسنده تریم.
مثلاً، آدم بسیار حساسی مشغول ارائه مطلبی در محیط کار برای عدهای از افراد است. بعد از میان ده نفر، یکی چهرهای درهم کشیده دارد. ما همین موضوع را دلیلی بر ناتوانی خود محسوب میکنیم و فکر میکنیم که اساساً طرحی که داشتیم شکست خورده و اصلاً لایق مقامی که داریم نیستیم. امواج احساسات مختلف ما را در بر میگیرد و از جمع قطع ارتباط کرده و با افکاری مثل این مواجه میشویم که همه متوجه شدهاند که نقاب بر چهره داشتهایم و آدم شایستهای نبودهایم. فشار این عواطف، افکار و جزییات باعث بیش برانگیختگی و درهم شکستگی ما میشوند .
سندرم نابسندگی چه ارتباطی با استعداد و حساس بودن دارد؟
سندرم نابسندگی بخصوص برای بزرگسالان بااستعداد و بسیار حساسها که با استعداد همبستگی دارند، بیشتر پیش میآید. بر اساس یک پژوهش انجام شده در آلمان (IHBV) بر روی افراد بااستعداد، ۷۷ درصد از بااستعدادها بسیار حساس هستند، همین پژوهش وقتی در سال ۲۰۱۶ انجام شد، نشان داد که آمار استعداد در آدمهای بسیار حساس حتی بالاتر است. یعنی ۸۷ درصد.
البته بنا به نظر پژوهشگران این بدان منزله نیست که هرکس که hsp است، حتماً بااستعداد است، ولی ارتباطی قوی میان این دو مقوله وجود دارد مراجعین بااستعداد من سختشان است که باور کنند در حال مواجهه با بالقوههای خود هستند (که خود موجبات احساس نابسندگی را فراهم میسازد) و تا حدی به دلیل سردرگمی در باب مفهوم «بااستعداد بودن» است که این مشکل رخ میدهد.
بیایید تعریفی از استعداد داشته باشیم که هم به معنای استثنایی بودن است و هم توان کسب دستاورد بالا در حیطهای خاص، مثلاً هوشی، دانشگاهی، قهرمانی، هنر، موسیقی زبان و تکنولوژی است. برخی بااستعدادها را در همان دوران دبیرستان به عنوان آدمی تیزهوش و بااستعداد بنا به سنجش آزمونها مورد شناسایی قرار دادهاند، اما برخی نه. اگر استعداد و استعداد ایشان توام با تحصیلات آکادمیک نباشد، آن وقت استعداد ایشان مورد شناسایی قرار نمیگیرد و ارزشمند شمرده نمیشود. ضمناً بسیاری از بااستعدادها ممکن است به دلیل نداشتن امکانات، حمایت یا تشویق نتوانند دستاورد چندان ارزشمندی کسب کنند. همانطور که جین گرانمن و آندره سولو در مقدمه کتاب خود «حساس» نوشتهاند، استعداد و حساسیت عاطفی عمیق اغلب اوقات تواما وجود دارند، و به واسطهٔ مغزهایی صورت میگیرند که در تمامی تجارب انسانی تنش بیشتری را تجربه میکنند. اما همه آدمها به یک اندازه بااستعداد نبوده و یا در تمامی حیطهها بااستعداد نیستند. هنگامی که جامعه توقع دارد که بزرگسالان بااستعداد الگوی موفقیت باشند و دستاوردهای خوبی داشته باشند، آن وقت به احتمال زیاد دچار سندرم نابسندگی میشوند.
به تملک درآوردن سندرم نابسندگی، موتور محرکه حرکت برای hsp هاست
اولین پندی که به آدمهای بسیار حساس میدهم، مخصوصاً آن عدهای از ایشان که بااستعداد هستند این است که احساس نابسندگی خود را در آغوش بگیرند. خودم را مثال بزنم. من hsp بااستعداد ای هستم که هر از گاهی دچار این احساس میشوم که من آدم، روانشناس یا نویسنده چندان خوبی نیستم. به خودم تردید میکنم اصلأ چه کسی حاضر است به حرفهای من گوش کند. بعد یاد پیشینه و تخصص خود می افتم. گرچه حدس میزنم شما هم چنین طرز فکر و عملی دارید. اما امیدوارم چنین نباشد.
اوه! البته منظورم این نیست که به خود یادآوری کنید که احساس نابسندگی میکنید. اما خوب است بدانید که این کار توانمندساز است. هنگامی که حقیقت را دربارهٔ خود بفهمیم، خود را آنقدر توانمند میسازیم که متمرکز بر آن گونهای از زندگی شویم که دوست داریم و مبتنی بر اهداف خود زندگی کنیم، همینطور یاد بگیریم که با سندرم نابسندگی خود زندگی کنیم. چون متاسفانه چوب جادویی نداریم که آن را از بین ببریم. پس از خود بپرسید که بسیار حساس بودن و/یا بااستعداد بودن برایتان چه معنایی دارد.
DOES(تفکر عمیق، بیش برانگیختگی، عواطف و پنج حس) در تجربه شما از سندرم نابسندگی چگونه بوده است؟ بعد در رابطه با نیازهای خود با خودتان روراست باشید. به خودتان متعهد باشید که به طور جدی از خود مراقبت خواهید کرد، منظم شده، به خوبی استراحت کرده، و زندگیتان را معنادار سازید. به این ترتیب سندرم نابسندگی تان به حدی خواهد رسید که توان کنترل کردن آن را خواهید داشت . مضافاً بر این که، هیچ کس احساس اعتماد بنفس و توانمند بودن نخواهد کرد، اگر که بیش برانگیخته شده و دچار حواسپرتی شده باشد.
توصیه دیگری که در به تملک درآوردن سندرم نابسندگی میتوانم بکنم این است که برای تغییر سیستم تلاش کنید. نه شما و نه من تنها HSP هایی نیستیم که با آنچه گرانمن و سولو آن را «دنیای زیاده از حد شلوغ و پر سرعت» میخوانند، چالش داریم، و طبیعی است که بعد از این همه تلاش احساس نابسندگی کنیم. ببینید چه کارهایی از دستتان برمی آید تا محیط اطرافتان را آرامتر سازید. شاید بتوانید از دانشی که کسب کردهاید، بتوانید به دیگر hsp ها در مدارس، محیطهای کار، خانوادهها و فرهنگتان کمک کنید.
تا به hsp هایی که نمیدانند ماجرا از چه قرار است کمک کنید، مخصوصاً در حیطههایی چون ساکت و آرام کردن محیط، کم کردن محرکات و کاهش دادن سرعت زندگی نه فقط برای hsp ها، بلکه برای همه. ببینید آیا میتوانید گروهی که در آن هستید را تشویق کنید به اینکه نگاهی تنوع دوست داشته باشند و نه کوته نگرانه و معمولی خواه که ما hsp ها در آن نمیگنجیم. در صورت امکان با دیگر افراد محیط خود که آنان نیز از تصمیمات شما منتفع خواهند شد، بپیوندید. جانبداری از دیگران باعث میشود تا هم از هویت خود حمایت کنیم و هم از بسیار حساس بودن و استعداد خود اعاده حیثیت کنیم.
چگونه داستان زندگی که به خود می گویید را تغییر دهید
و بالاخره اینکه میتوانید سندرم نابسندگی خود را با خلق روایتی تازه درباره خود، از آن خود کنید. با کودک عصیانگر درونتان ارتباط برقرار کنید (اگر ندارید، یکی قرض بگیرید) به این ترتیب روایتی جدید خواهید داشت. نوجوانان توان لافزنی و ابراز شهامت را دارند، گویی که اصلاً احساس عدم امنیت نکرده و خودتردیدی های خود را لمس نمیکنند. ببینید آیا میتوانید به این بخش از وجود خود دسترسی پیدا کنید یا نه. اما حواستان باشد که آن را با خردمندی و خوددوستداری بالغ درونتان متعادل سازید.
روایت جدیدی که از زندگی با سندرم نابسندگی پیدا میکنید ممکن است این گونه باشد: «من خیلی کلنجار رفتهام تا که احساس کنم به قدر کافی در این حیطه از زندگیم درست عمل میکنم. اما همه این ماجرا هم تقصیر من نیست. فرهنگ شرایط را برای آدمی مثل من دشوار میسازد. با این حال نمیخواهم اجازه دهم که چنین پیامهای منفی مرا تعریف کنند. میخواهم با آن بخشهایی از خودم که هراسان، نابسنده یا شرمزده هستند، برخورد مهربانانهای داشته باشم. این موضوع از این قرار است که من استحقاق انجام دادن کار خود را دارم و آنچه را که میخواهم انجام خواهم داد و اجازه نمیدهم که سندرم نابسندگی سد راهم شود.»
مالک سندرم نابسندگی خود شوید نکات بسیار جالبی درباره بسیار حساس بودن وجود دارد و شما شایستگی آن را دارید تا زندگی که مستحق آن هستید را داشته باشید و برای این کار کمتر به آنچه دیگران دربارهتان فکر میکنند، متمرکز شوید. خواهید دید که امکاناتتان گسترش خواهد یافت.
نویسنده: لوری کانگیلا
مترجم: مینو پرنیانی