به خوبی متعهد بوده و بدیهایی که در حقتان روا داشته شده را سرمشق قرار ندهیم، به فرزندان خود آنچه خود نداشتهاید را بدهیم.
خیلی بد بود، صدای جیغ و دادشان میآمد، میزدند و میشکستند. پدرم موهای مادرم را میکشید. اگر مداخله میکردیم، آنوقت خودمان مورد حمله قرار میگرفتیم، کتک میخوردیم و دهانمان پرخون میشد و ما را تهدید به فرستادن به پرورشگاه میکردند. مخصوصاً وقتی که مشروب میخوردند، که البته بیشتر اوقات به افراط میخوردند. بدترین قسمت این بود که ما را به حال خود رها میکردند که گاه روزها به درازا میکشید.
آن روزها تلفن همراه در کار نبود. نمیتوانستیم پیدایشان کنیم . غذایمان تمام میشد. روزی به یک دوجین از دوستانشان زنگ زدم تا بلکه بتوانم بالاخره ردی از ایشان بیابم. یکی از شمارههایی که زنگ زدم، زنی بود از دوستان مادرم، گوشی او بیست بار زنگ خورد تا برداشت. التماس کنان سراغ مادرم را گرفتم، زن گفت، «داره میرقصه، بعداً زنگ بزن.»
وقتی ده یازده ساله بودم به طور غریزی میدانستم که نباید در این باره با کسی حرف بزنم، میترسیدم پدر مادرم ما را رها کنند، ممکن بود آنان را به زندان بفرستند. از دید دیگران ما خانواده خوشبختی بودیم. والدینم جذاب بودند و ما را به عنوان بچههایی خوب و بی سروصدا میشناختند. در حالی که اصلاً احساس امنیت نمیکردیم .
ولی فرزندان خودم بیشترین چیزی که در زندگی خود حس کردهاند، احساس امنیت است. در عین حال که می دانم وقتی داشتند بزرگ میشدند، در بسیاری از زمینهها ناراحتشان کردهام. اما این را خوب می دانم که واقعاً والدی ثابت قدم بودهام، قابل پیش بینی بودم و اهل خانواده و هرگز حتی در در میهمانیهای کریسمس بیش از یک گیلاس ننوشیدم.
عموماً گفته میشود که تجربه نمودن تروما، نسل اندر نسل ادامه مییابد، نمیخواهم به این موضوع بپردازم فقط می دانم که والد بسیار خوبی بودهام. دانش آموز خوبی شدم، مدام مطالعه میکردم. بیش از همه سعی کردم در حق خودم مادری کنم، پذیرفتم که درست است که همیشه انتخاب درستی نمیکنم، اما همیشه میدانستم که راه حلی وجود دارد.
درباب اینکه چگونه والدین سمی بر کودکانشان تاثیری مخرب میگذارند که تا بزرگسالی ادامه مییابد، مطالعه کنید. ضمناً به دنبال این باشید که والدینی مهربان باشید .
نویسنده: ژاکلین میچارد
مترجم: مینو پرنیانی