چگونه با والدینی برونگرا زندگی کنیم، وقتی درونگرا هستیم و آنان متوجه نیستند

وقتی تنها آدم درونگرای خانواده‌ای هستی که همه اعضایش برونگرا هستند، سخت می‌گذرد. و من گمان می‌کردم به خاطر نیازی که به سکوت و آرامش دارم، «خطاکارم». خیلی خوب یادم هست که بیست ساله بودم …

introvert living with extroverted parents

وقتی تنها آدم درونگرای خانواده‌ای هستی که همه اعضایش برونگرا هستند، سخت می‌گذرد. و من گمان می‌کردم به خاطر نیازی که به سکوت و آرامش دارم، «خطاکارم».

خیلی خوب یادم هست که بیست ساله بودم و تابستان از سرکار تابستانی خود یعنی فروش بستنی به خانه برگشتم. ظاهراً بستنی فروختن کار ساده‌ای به نظر می‌رسد. روزی هشت تا ده ساعت کار می‌کردم و با مشتریان و بچه‌های پرسروصدا سروکار داشتم. ضمناً باید به کارهای دیگر بستنی فروشی نیز سروسامان می‌دادم. از خرید ملزومات گرفته تا باقی مسائل. سروصدای مردم زیاد بود، و باید کارهای زیادی انجام می‌دادم. انجام این همه کار برای یک درونگرا سخت و دشوار است.

آن روز بخصوص می‌دانستم که قرار است فردا به همراه خانواده برای شرکت در جشن تولد ۲۱ سالگی پسرخاله‌ام برویم. می‌دانستم که باید استراحت کنم تا برای میهمانی فردا انرژی داشته باشم. در نتیجه می‌خواستم آن روز بعد از کارم به تنهایی در اتاقم بمانم و بخوابم و استراحت کنم. وقتی از سرکار به خانه برگشتم، والدینم مشغول نواختن موسیقی بودند و من هم مثل یک دختر خوب نشستم و مدتی همراهیشان کردم. بعد بهانه‌ای جور کرده و رفتم تا بخوابم ولی پدرم گفت ، « کجا میری ؟»

طوری پاسخ دادم که انگار پرواضح است، «اتاقم»

در جواب شنیدم، «نخیر تو نمیری. اصلاً با ما وقت نمی‌گذرانی.» پدرم داشت به من عذاب وجدان می‌داد، انگار که استراحتی که به آن نیاز داشتم، گناه است.

توضیح دادم که اگر می‌خواهد فردا در میهمانی سرحال باشم، باید الان مدتی را تنها باشم. نمی‌توانستند هم سرحال بودن فردایم را بخواهند و هم بخواهند که با من باشند. ولی او گفت ،  «ای بابا جان، ول کن این حرفارو!» (عبارتی که پدرم بیشتر وقت‌ها می‌گفت، و بعد هم می‌گفت، «اینقدر داستان درست نکن.» همیشه من بودم که داستان درست کن بودم. من فقط به اوقاتی برای خلوت و سکوت نیاز داشتم. چرا والدینم اینقدر راحت نیازهایم را نادیده می‌گرفتند؟ نرفتم بالا استراحت کنم، رفتم ته خیابان و روی علف‌ها نشستم و گریستم، نمی‌دانستم چه کار دیگری می‌توانم بکنم. درک نمی‌کردم که چرا والدینم مرا نمی‌فهمیدند، انگار که نمی‌خواستند اصلاً درکم کنند.

نمی‌فهمیدم چرا این قدر راحت نیازهای مرا نادیده می‌گرفتند، بدون اینکه حتی اندکی به این موضوع فکر کنند که نیاز من به خلوت و سکوت همان‌قدر حیاتی است که نیاز آنان به نواختن موسیقی پرشور. وقتی نوجوان بودم همیشه همین اتفاق می‌افتاد و من هم همیشه هویت خود را زیر علامت سؤال می‌بردم. احساس می‌کردم یک جای کارم ایراد دارد که اینقدر به اوقاتی برای تنها بودن نیاز دارم تا دوباره انرژی بگیرم .

چگونه دوام بیاوریم وقتی والدین برون‌گرا داریم

حالا به عنوان بزرگسالی که بعد از گذشت ده سال مجدداً با والدینم زندگی می‌کنم، بهتر درک می‌کنم که ماجرا از چه قرار است. اینجا برایتان می گویم که چگونه من درونگرا با والدین برون‌گرایم زندگی می‌کنم.

از دستگاه تولید صدای سفید استفاده کنید

این دستگاه زندگی مرا نجات داده. دستگاهی گرد و کوچک که صدایی شبیه به تصفیه کننده هوا ایجاد می‌کند. به طور اعجاب انگیزی مانع از شنیده شدن صداهای ناخواسته در محیط می‌شود. اگر نمی‌توانید این دستگاه را بخرید، می‌توانید App هایی را روی گوشی‌تان دانلود کنید که این صدا را به اشتراک می‌گذارند. من حتی هنگام درست کردن غذا در آشپزخانه یا در محیط کار نیز از این دستگاه استفاده می‌کنم.

به هرحال همه صداهای ناخواسته را محو نمی‌کند. صداهای ناخواسته باز هم هست، اما زهرشان با این وایت نویز گرفته می‌شود. به این ترتیب می‌توانم فراموش کنم که دیگرانی در گرداگردم هستند.

حدومرزی مشخص در نظر بگیرید

این همان چیزی است که چالش زیادی با آن داشتم، تا زمانی که بالاخره توانستم مستقل زندگی کنم. خیلی ناراحت بودم از اینکه والدینم از این که حدومرزی در نظر بگیرم ناراحت شوند. در نتیجه وقتی می‌خواستم جرأت ورزیده و از نیازم برای خلوت دفاع کنم و حدومرزی داشته باشم، عصبی می‌شدم.

یادگیری حدومرز برای سلامتی‌تان ضروری است. مثلاً برایشان روشن کنید که اگر قرار به دورهمی خانوادگی است، روز بعدش مال خودتان است. حرف‌های والدین خود را خوب بشنوید، و بعد قول بدهید. مثلاً، من فهمیدم که پدرم می‌خواهد موسیقی را با صدای بلند بشنود، پس من قبول کردم که در زمان مورد نظرش هرچقدر می‌خواهد سروصدا کند، ولی بعد او باید زمانی را برای سکوت کردن در اختیارم بگذارد.

البته انجام این کار در دوران کم سن و سالی‌تان کار ساده‌ای نیست. بزرگ‌تر که شدم آشکارا خواستم که محترم نگه داشته شوم، چیزی که در دوران کودکی و نوجوانی نداشتم . تمرینش کنید .

بدانید که روزی اوضاع بهتر می‌شود

وقتی داشتم بزرگ می‌شدم، تنها عضو درونگرای خانواده‌ای پر از برونگرا بودم و شرایطی دشوار داشتم ‌ بی صبرانه منتظر زمانی بودم که بتوانم خانه را ترک کنم. احساس می‌کردم خیلی متفاوتم، و «ایراد» از من است که این قدر به سکوت و خلوت نیاز دارم.

ولی بدانید که مشکل از شما نیست. بالاخره روزی والدینتان شما را خواهند دید و خواهند شنید_حداقل والدین من که چنین بوده‌اند. فقط یادتان باشد که درباره نیازهایتان شفاف باشید و با خود مهربان باشید _ شاید حالا به نظرتان اوضاع سخت بیاید، ولی قول می‌دهم که اوضاع بهتر خواهد شد .

نویسنده: نیا انرایت

مترجم: مینو پرنیانی